مقدمه :

شواهد و اطلاعات درباره زندگي خصوصي صادق هدايت به مراتب كمتر از آن چيزي است كه پژوهشگر زندگي و آثار او ميل به يافتنش دارد . در ايران ، دستيابي به شواهد مستند و اطلاعات شفاهي درباره زندگي افراد شهير كار دشواري است و دانش شفاهي را نيز بايد با قيد احتياطي بيش از حد مرسوم تلقي كرد . ولي آنچه به يقين بر همگان ثابت شده اين است كه : هدايت مترجمي توانمند ، محققي باريك بين و داستان نويسي متفكر بود . هدايت به هر موضوعي كه دست مي يازيد تعلق خاطري با آن داشت . هدايت در جهان ماني و مزدك و زردشت ، به دنبال چه مي گشت ؟ در فرهنگ و تمدن هندوئيسم به چه چيزي نايل شده بود ؟ در كافكا، سارتر در خيام در فولكور دنبال چه مي گشت ؟!هدايت بي شك يك اگزيستاليست بود درست به همان معني كه سارتر اگزيستانسياليست بود . هدايت تويسنده متعهد و دردمندي بود . اگر بدي ها و پلشتي ها را نشان مي داد دقيقاً برا ي تبيين و شناخت و فرار و پرهيز از آن ها بود مگر سارتر نمي گفت :« اگر آنچه من نشان داده ام توليد وحشت و نفرت مي كند از آن بپرهيزيد و مي توانيد كه بپرهيزيد .»(ياس فلسفي ، رحيمي / 52).

اگر قهرمان هاي سارتر و كافكا و هدايت گرفتار بن بست مي شوند بدين علت است كه زيست جهان ما آكنده از اين بن بست هاست . البته هدايت ،‌يك نويسنده صرفاً سياسي نبود حاجي آقا يك بعد كمرنگ از هستي او بود . براي شناخت هدايت بايد سگ ولگرد و بوف كور او را نيز خواند هدايت در بوف كور مانند سارتر به اين نتيجه رسيده بود كه«وجود آدمي توجيه ناپذير است .»(اگزيستاسياليسم ، رحيمي / 140).

اين توجيه ناپذيري را هدايت عملاً با مرگش نيز عيان  كرد . ميگويند در اواخر عمر ، هدايت تصميم به نگارش داستاني گرفته بود با اين مضمون كه عنكبوتي پير و درمانده شده است و ديگر حتي بزاقي هم ندارد كه با آن گرد خود تار تند و از همه مهاجمانش در امان بماند(نوشته هاي بي سرنوشت ، ندوشن /193).

اين توجيه ناپذيري را هدايت با مسأله «وجود » مدام درگير بود . تمام داستان هاي هدايت يك لايه فلسفي از يأس و سيا ه بيني دارند. تمامي داستان ها و تحقيقات و ترجمه هاي كتاب هاي او با همان ديد گاه  اگزيستانسياليستي نوشته شده است ديدگاهي كه با آن سارتر به همه هستي مي نگريست . هدايت هرگز در سطح نمي ماند همواره مي خواست به عمق نايل شودبه همين علت به فرهنگ پيش از اسلام سر مي زد به هندوئيسم سرك مي كشيد به ادبيات عامه پناه مي برد به خيام و كافكا و ساتر مي پيوست . در هيچ يك از آثار هدايت شما بحث فلسفي مجرد نمي بينيد . او در قالب داستانهايش موقعيت هاي بشري Sitvation را شرح مي دهد . ما همه گرفتار موقعيت هاي بشري هستيم موقعيت به همان معاني كه سارتر مي گفت يعني مكان و محيط و گذشته شخصي و اطرافيان و سرانجام مرگ.شايد از همه مهمتر و بنيادي تر همين آخري باشد يعني مرگ .

به نويسنده بوف كور

    اي سوخته ز آتش خطــا بوده          دلخسته به كنج انزوا بود ه

     چون بوم به تنگـــناي ويرانه          بس خوانده نوا و بينوا بوده

      نقشي ز پي خيال ديــــوانه        بر صفحه دهر خود نما بوده

       افسون و فريب ديده تــا ديده        نومـــيد و نژند بوده تابوده

      تا ديده تبـــــاهي و خطا ديده        تا بــود ه به رنج و ابتلا بوده

      نگشوده به ديولاخ هستي چشم       مشتاق تباهــــي و فنا بوده

     گوئي ابــــــديتي هراس انگيز         از خاطر تو گـــره گشا بوده 

     ديري است كه ايــن ســياهي          سيال با زندگي تو آشنا بوده

    و آن تيره شب سياه بي فرجام          جان بخش تر از دم صبا بوده

    نايا فته گوهر نهان چــون من           عمري به هواي كيميــا بود ه

                                                                       مهرداد اوستا

سرشاري بين در جهان

از دير باز زمان حال را بين العدمين مي گفتند . چرا كه زمان حال بين دو نيستي قرار دارد : گذشته اي كه ديگر نيست ،‌ آينده اي كه هنوز نيامده است . هدايت حال خود را سرحد دو دنيا يا تهي بين دو جهان مي خواند . ما بر خلاف آن نويسنده پر كار ، زندگي او را سرشاري بين دو جهان مي بينيم . چون او ، طي 48 سال از عمر كوتاه و پر بار خود ، آثار فراواني به جاي گذاشته است .

در واقع ما در اين بخش تكوين و تحول انديشه هاي اساسي او ، و رابطه درونمايه هاي عمده آثارش را با درونمايه هاي « بوف كور »‌پي مي گيريم .

1281: سه شنبه 28 بهمن 1281 شمسي برابر با 17 فوريه1903صادق هدايت در تهران پا به عرصه حيات مي گذارد . بچه مو هاي طلايي و چشمهاي آبي دارد . رنگ صورتش ، مثل فرشته بوف كور مهتابي است . دو سه سالي پس از تولد صادق ، نهضت مشروطيت به سال 1324 هجري قمري برابر با 1905 ميلادي ، به ثمر مي رسد . جواني صادق بدين ترتيب با گيرودار مشروطه خواهي و عروج رضا خان مي گذرد . بعد خواهيم ديد كه چگونه هدايت همه اين وقايع را در قصه بزرگش باز مي نمايد .

1287: صادق شش ساله است . نام او را در مدرسه علميه مي نويسند . پس از پايان دوره ابتدايي ،‌به دبيرستان دارالفنون مي رود . ولي بعد از پايا ن اول متوسطه از برنامه هاي درسي ناراضي است و مي خواهد زبان فرانسه فرا گيرد . او را به مدرسه سن لوئي مي برند. هدايت بعد چنان با اين زبان آشنا مي شو د كه چند مقاله و دو قصه كوتاهش را به اين زبان مي نويسد .

1303: مقدمه تحقيقي جالبي بر رباعيات خيام مي نويسد . پس از آن كتابچه « انسان و حيوان » را منتشر مي كند . اين كتاب بعداً‌ بخشي از «‌فوايد گياهخواري » را تشكيل مي دهد . از همان زمان دلش به حال اسب كالسكه نعشكش مي سوزد :«اسبهايي كه دوره جواني خود را در كمال سختي و زحمت گذرانيده اند ، چون پير و ناتوان مي شوند صاحب با وفا آنها را به قيمت نازلي به گاريچي يا براي كارهاي شاقه ديگر فروخته و حيوان بيچاره از اين به بعد در زير بارهاي سنگين ،شلاق ، لگد و دشنام ،‌عمر خود را به پايان مي برد . »[1]

1304 : برابر با 1905ميلادي هدايت در امتحان اعزام دانشجو به اروپا شركت مي جويد و پذيرفته مي شود . ابتدا براي تحصيل در رشته مهندسي به بلژيك مي رود . مقاله كوتاه « مرگ »‌را در شهر گان مي نويسد و برا ي چاپ به مجله ايرانشهر چاپ برلين مي فرستد . مقاله در شماره يازدهم از دوره چهارم مجله به تاريخ اول بهمن 1305 برابربا 22 ژانويه 1927 چاپ مي شود . از همان هنگام دلهره او از سپري شدن دوره جواني فرا رسيدن پيري و آغاز آزمايش دشوار زندگي رخ مي نمايد ،‌« هنگامي كه آزمايش سخت و دشوار زندگاني چراغهاي فريبنده جواني را خاموش كرده سرچشمه مهرباني خشك شده سردي تاريكي و زشتي گريبانگير مي گردد او است كه چاره مي بخشد ، او است كه اندام خميده ، سيماي پرچين تن رنجور را در خوابگاه آسايش مي نهد»[2] . هدايت حوصله رياضيا ت را ندارد . پس او را براي تحصيل معماري به فرانسه مي فرستند .

1305:معماري هم بدون فراگيري رياضيات نمي شود . او را به شهر بزانسون مي فرستند . پدرش كه ازاستعداد او در نقاشي خبر دارد ، او را تشويق ميكند كه در اين رشته تحصيل كند . نمي پذيرد و پشيمان مي شود . در قصه كوتاه زنده به گور ، كه به سال 1308 در پاريس نوشته شده است ، مي گويد : « افسوس مي خوردم كه چرا نقاش نشدم تنها كار ي بود كه دوست داشتم و خوشم مي آمد. با خودم فكر مي كردم مي ديدم كه دوست داشتم و خوشم مي آمد . با خودم فكر مي كردم مي ديدم تنها در نقاشي مي توانستم يك دلداري كوچك براي خودم پيدا بكنم .»[3]به پاريس بر مي گردد . به مطالعه در روانشناسي و علوم خفيه مي پردازد . مقاله اي درباره « جادو در ايران باستان »‌به زبان فرانسه مي نويسد و به ستايش دانش نياكان خود مي پردازد .[4]

1306 : كتاب «‌فوايد گياهخواري » را در برلين منتشر ميكند، و از آن پس خود به گياهخواري مي پردازد . غذاي هدايت غالباً شير ،‌تخم مرغ ،‌خيار ،‌گوجه فرنگي ، گردو ……بود . شرح دردناك كشتن گوسفند ،‌تكه تكه كردن جانور به وسيله قصاب از اين كار زشت خود مي برد،‌د

در اين كتاب به همان طرز آمده است كه بعد در بوف كور ديده مي شو د.

1308: قصه كوتاه زنده به گور را مينويسد . از همان هنگام ،‌به تحليل ژرف روان خود مي پردازد و وجود خود را حاصل عواملي چون توارث ،‌محيط ،‌طرز زندگي و پرورش خود مي شمارد :‌« اين انديشه ها ،‌اين احساسات نتيجه يك دوره زندگاني من است ،‌نتيجه طرز زندگاني ،‌افكار موروثي ،‌آنچه ديده ،‌شنيده ، خوانده ،‌حس كرده يا سنجيده ام .»

همين جا ، آرزوي كاري را دارد كه بعد در بوف كور انجام مي دهد . « براي نوشتن كوچكترين احساسات يا كوچكترين خيال گذرنده اي ، بايد سرتاسر زندگاني خودم را شرح بدهم ،‌و آن ممكن نيست .»[5]

پيدا است كه مارسل پروست را خوانده است و مي خواهد همانند او با دستيابي به خيالهاي گذرنده ردپاي خاطره ها را بگيرد به دنياي خفته در ناخودآگاه برسد زمان گمشده را باز آورد . بوف كور چيزي جز اين نيست . ولي هنوز چنانكه خود ميگويد نمي تواند دست به چنين كاري بزند .

هدايت هنوز كافكا را نمي شناسد اما طرفه آنكه با همان انديشه ها آشنا است : « ما بين چندين ميليون آدم مثل اين بود كه در قايق شكسته اي نشسته ام و در ميان دريا گم شده ام . حس مي كردم كه مرا با افتضاح از جامعه آدمها بيرون كرده اند . »‌[6] انديشه خود كشي اين مرغ مرگ انديش را رها نمي كند :« نه ، كسي تصميم خود كشي را نمي گيرد . خود كشي با بعضيها هست ،‌در خميره و سرشت آنها است . نمي توانند از دستش بگريزند. »[7]در اوايل سال 1928 به قصد خود كشي خود را به رود خانه سن مي اندازد ،‌دلي نجاتش مي دهند. در سوم مه همين سال طي نامه كوتاهي به برادرش محمود هدايت مي نويسد : «‌يك ديوانگي كردم ،‌به خير گذشت .‌»[8]

1309: مجموعه قصه هاي كوتاه زنده به گور را در تهرا ن منتشر مي كند. قصه « اسير فرانسوي »‌يادگار اقامت در بزانسون است . برخلاف اسراي جنگ كه معمولاً‌از دوران اسارت مي نالند اين رزمنده كه مدتي در آلمان اسير بوده چنان از زندگي در وطن ناراضي است كه مي گويد :‌بهترين دوره زندگانيم همان ايام اسارت من در آلمان بود.»[9]

از ديگر قصه هاي اين مجموعه «‌داوود گوژپشت »، «‌حاجي مراد »، «آبجي خانم »،‌« مرده خورها »به تحليل مسائل محرومين ،‌مشكلات اجتماعي و فردي توده ها ي مردم اختصاص دارد . قصه كوتاه «‌آتش پرست »‌از نخستين قصه هايي است كه به درونمايه مورد علاقه هدايت ايران باستان مي پردازد .

قصه «‌آب و زندگي »‌به سال 1322يا 1323در پاورقي روزنامه مردم چاپ شده و براي درك انديشه سياسي هدايت جالب است . بعضي از درونمايه هاي بوف كور نيز در آن به چشم مي خورد .

نمايشنامه «‌پروين دختر ساسان »‌نيز در همين سال 1309 انتشار يافت . اين نمايشنامه ميهني پس از قصه كوتاه «‌آتش پرست »‌دمين اثري است كه ايران باستان را اساس قرار مي دهد . دلبستگي هدايت يه زادبوم نفرتش از ستمگران تازي و حتي نخستين جرقه درونمايه بوف در اين اثر پر سوز وگداز آشكار مي شود . چهره پرداز قهرمان اصلي اثر كه همانند گزارشگر بوف كور ،‌نقاش است ،‌چنين مي نالد :‌«‌ميهن همه اين گل و گياه و جانوراني هستند كه با روان ما آشنا شده اند ، نياكان آنها با نياكان ما زندگاني كرده و آنها را مانند ما به اين آب و خاك وابستگي مي دهد …هيهات كه همه پايمال شد ،‌رفت . اين سرزمين خرم و دلكشي كه بهشت بر آن رشك مي برد همه كشتزارهايش ويرا ن و باغ و بوستانش آرامگاه بوم شد . ستمگري سر تا سر آن را فرا گرفت . »‌[10]

پروين ،‌دختر چهره پرداز چشم به راه نامزد خود پرويز است تا با هم عروسي كنند. ولي ترجمان ايراني تازه مسلماني كه از جبهه جنگ به خانه چهره پرداز آمده است خبر ناگواري آورده است . او از شكست سربازان پارسي در پشت دروازه هاي راغا شهر قديم ري سخن مي گويد . پرويز در اين نبرد كشته شده و حلقه نامزدي را براي پروين باز پس فرستاده است تا نامزد خود را از قيد قول و قرارش آزاد كند : «‌پروين –به نام آييني كه برا ي آن جنگ مي كنيد ،‌به نام آنچه دوست دار يبرا سوگند مي دهم بگو كي اين انگشتر را به تو داده ؟‌ترجمان اكنون كه مرا سوگند داديد برايتان مي گويم : پريشب ، پاسي از شب گذشته بود كه لشكريان ما به گروهي ازسپاهيان شما نزديك رودخانه سورن شبيخون زدند. جنگ سختي در گرفت . پارسيان دليرانه جنگيدند و همگي به خاك و خون خقتند . »[11]اين همان رودي است كه گزارشگر با دخترك يكه بعداَ‌لكاته مي شو د ، در كنار آن سر مامك بازي مي كند. همچنانكه «‌گنبدهاي كاشانه ، سينه »‌اش را فشار مي دهد.[12] عين گلدان راغه كه سينه گزارشگر بوف كور را فشار مي دهد .

1310 : قصه كوتاه «‌سايه مغول »‌در مجموعه اي به نام «‌انيران »‌منتشر مي شود . شاهرخ مانند هزاران ايراني ديگر از چنگ و حشيان مغول به جنگل هراز پي مازندران پناه برده است . او زنده مانده است تا روزي انتقام قتل نامزدش را بگيرد . ترجيح مي دهد كه ببر او را بدرد ولي به دست مغولها نيفتد. چون او نمي خواهد آن چهره هاي درنده، آن جانوران خون آشام را ببيند يا لهجه زشت آنها را بشنود . آنها را «‌دشمن آب و خاك خود »‌مي داند. 

قصه «‌شبهاي ورامين »‌نيز كه بعدها در مجموعه «‌سايه روشن »‌منتشر مي شود در همين سال نوشته شده است . اعتقاد به وجود روان آدمي درونمايه اين قصه است . فرنگيس ، همسر جوان و زيباي فريدون ،‌در باغ با صفايي در ورامين بر ايوان خانه اي زيبا تار مي زند. فريدون به آهنگ گوش ميدهدسخن به روان آدمي و آخرت مي كشد . فريدون اعتقاد به روان را عقيده پير زنها مي داند . فرنگيس حالش به هم مي خورد ، هذيان مي گويد و در مي گذرد . به هنگام مرگ مي گويد :« من مي ميدم اما آن دنيا هست …به تو ثابت مي كنم !» فريدون ناراحت مي شود و براي معالجه به تهران مي رود . پس از چندي ،‌خوب مي شود و به ورامين برمي گردد و نسترن باجي خدمتكاز خانه با ترس و لرز به او مي گويد :«›-آقا ،‌تا حالا نزريك يك ماه است ؛ شما كه نبوديد وقتي كه همه خوابيده اند،‌صداي ساز مي آيد …آقا انگاري كه قرنگيس خانم تار مي زند !» فريدون نمي پذيرد . شب تآن روز در عالم رويا خو د را در بندر مارسي در كاباره كثيفي ميبيند. عده اي از اوباش و «‌عربهاي بددك وپوز »‌الجزايري دور ميزها نشسته و شراب مي نوشند. ناگهان در باز مي شو د ،«‌فرنگيس بايكنفر عرب پا برهنه كه ريخت راهزنان را داشت دست به گردن وارد »‌مي شوند ،‌مي خندندو به او اشاره مي كنند. قشقرقي به راه مي افتد و فريدون هراسان از خواب مي پرد. درونمايه عربي كه يار از دست نويسنده مي ربايد رويا تناسخ كابوسهاي ريشه داري كه يك سرش عرب و شر ديگرش ايراني است . درونمايه ديگزي كه در اين قصه رخ مي نمايد ،‌بيزار ي از «‌فتنه »‌ها است . هدايت از دگرگونيهاي تند اجتماعي عمراه با كشتار و خونريزي نفرت داشت :‌« همه جنگها ي مذهبي ،‌جنگهاي صليبي زير سر كشيشها بوده ،»[13]

قصه « محلل »‌هم كه بعداً‌در مجموعه « سه قطره خون »‌جاپ شد در همين سال ، در جزوه 28 از دوره سوم «‌افسانه »‌انتشار يافت .

كار بسيارمهم او ،‌درهمين سال 1310 چاپ كتاب كوچك ولي ارزشمند «‌اوسانه »‌است . بسياري از ترانه ها و افسانه هايي كه اكنون كودكان از بر ميكنند گرد آورده او است . با تجددي كه در همه زمينه ها آغاز گشته بود ، هدايت نگران بود كه افسانه هاي مردمي به دست فراموشي سپرده شوند : «ايران رو به تجدد مي رود . اين تجدد در همه طبقات مردم به خوبي مشاهده مي شود . رفته رفته افكار عوض شده ،‌رقتار و روش ديرين تغيير مي كند . و آنچه قديمي است منسوخ و متروك ميگردد. تنها چيزي كه در اين تغييرات مايه تأسف است ،‌فراموش شدن و از بين رفتن دسته اي از افسانه ها ،‌قصه ها ،‌پندارها و ترانه ها ي ملي است كه از پيشينيان به يادگار مانده و تنها در سينه ها محفوظ است.» هدايت كه اكنون از پيشروان مردم شناسي ايراي به شمار مي رود با هوشمندي و تيز بيني بسيار در ساختار اين افسانه ها تجلي روح ملي و انديشه توده مردم را ميديد.نشانه ژرف اين مدها سادگي اين قصه هاي منظوم است :‌توده مردم بدون رعايت قواعد شعر و عروض و در نهايت سادگي و بدو ن تكلف آنها را سروده اند.

پاي سنت درميان است و سخن از پيشينيان مي رود . او كه شيفته سرزمين ايران است ،‌كمر همت مي بندد و اين ترانه ها را در دفتري گرد مي آورد و با مقدمه در خور و دلپسندي به چاپ مي رساند:

ديشب كه بارون اومد

يارم لب بون اومد

رفتم لبش ببوسم

نازك بودو خون اومد

خونش چكيد تو باغچه

يه دسته گل در اومد

رفتم گلش بچينم

پرپر شد و وراومد

رفتم پرپر بگيرم

كفتر شد و هوا رفت

رفتم كفتر بگيرم

آهو شد و صحرا رفت

رفتم آهو بگيرم

ماهي شد و دريا رفت .

هدايت بعدها نيز مقاله مفصلي از شماره سوم تا ششم سال دوم مجله سخن به نام فلكلر يا فرهنگ توده به چلپ رساند. دراين مقاله كه نخستين پژوهش مردم شناسي در ايرا ن به شمار مي رود ،‌پس از مقدمه اي جامع و ذكر منابع فرهنگ توده ايران طرحي براي پژوهش در اين زمينه پيشنهاد كرد . او در اين طرح جزئيات بررسي در وسايل اقتصادي كار يا وسايل معيشت ، در آمد –تمول ،‌لهجه هاو زبانهاي بومي و دانش عوام ،‌حكمت عاميانه ، هنر شناسي ، زندگي اسرار آميز ،مانند جادوگري ، كشف چشمه ياگنج، دعاها و آداب ،‌تفأل براي گشايش كار ،‌افسونها ،‌جشنها ،‌خداشناسي عاميانه ،‌ارواح طبيعت و مسائل مربوط به آخرت ،‌پيوند و همخوني ،‌كودكي ،‌پرورش ،‌خواستگاري ، آداب نشست و برخاست …را ارائه كرد و روش تحقيق را نيز خاطر نشان ساخت . او در اين مقاله هيچ نكته اي را فرو نگذاشت :«نبايد فراموش كرد كه رفتن يكنفر « آقاي غريبه »در خانه يا كشتزار برزگر يا دهقان آنها را ناراحت ميكند. آگر مهمان تازه وارد به نظر آنها خوش آيند باشد ،‌جلو او هواي خودشان را دارند. به علاوه آنها هميشه با هم گفتگو نمي كنند. پس بهتر اين است كه آنها را درخانه خود ،‌و يا در خانه يكي از اهالي شهر بياورندو به آنها چايي بدهند و برايشان چپق و قليان چاق كنند تا «‌سر دماغ »‌ بيايند و چانه شان گرم بشود . بعد از آنكه يك محيط «‌خودماني »‌توليد شد،‌مي شود از آنها پرسش كرد.»

1311:هدايت به اصفهان مي رود وسفرنامه خواندني و بسيار جالب «‌اصفهان نصف جهان »‌را منتشر ميكند:همان كينه هميشگي و قديمي او نسبت به كساني كه جانواران را مي آزارند، در اينجا هم به چشم مي خورد : «‌آنجا ،‌زير درخت ،‌دو شتر خوابيده بودند. ساربان به صورت يكي از آنها مشت زدو افسارش را كشيد . حيوان ،‌نگاه پر از كينه اي به او انداخت و اوچه آويزانش را باز كرد ،‌فريادكشيد . مثل اين بود كه به او و نژادش نفرين فرستاد .» و همان دلبستگي ديرين كه سبب آرزوي مرگ براي جانور مي شو د :« كمي دورتر ، يك الاغ زخمي سر بزرگش را پايين گرفته بو د. مثل اينكه مرگ را مانند پيشامدگوارايي آرزو ميكرد . پهلويش ،‌يك كره الاغ سفيد ،‌با چشمهاي درشت سياه گوش دراز و پيشاني پف كرده ايستاده بود . مي خواستم سر او را نوازش كنم و اگر سقم سياه باشد ،‌دعا بكنم كه هر چه زودتر بميرد تا به روز مادرش نيفتد . » هدايت هوس مي كند در اصفهان بماند با روستاييان اصفهاني زندگي تازه و ساده اي را بنا نهد ،‌زمين شخم بزند، عرق بريزد . روستاييان با قباي قدك بلندخود كلاه تخم مرغي و گيوه ،‌شبا هتي به شهرنشينان بي ريشه ندارند . اين «‌همان لباس قديمي كه از پدرانشان مي پوشيده اند و هنوز هم در تخت جمشيد ديده مي شود .»‌به زبان  بي زباني گله اي است از تغيير لباس ،‌«‌خطر ترياك ،‌الكل ،‌و ناخوشي است …ظلم ظل السلطان، خونخواري و تجاوزاتي كه به مردم مي كرده ، قواي روحي آنها راكشته ،‌و نتيجه آن ترياك الكل و سفليس شده است . »‌معماري بناهاي تاريخي اين شهر نيز از آن چيزهايي است كه نظر هدايت را جلب ميكند . حيف ،‌اطفال دبستاني ، اسم معمار آپراي پاريس را مي دانند ولي نام معمارفلان مسجد اصفهان را نمي دانند. از سوي ديگر در اروپا اين معماري به نام صنعت هندي و مغولي و عربي شهرت دارد :«عربها كه پابرهنه دنبال سوسمار ميدويده اندعكر صنعتي نمي توانسته در كله شان رسوخ بكند»…..«همه ابداع و اختراع ايراني »‌است . بناهايي كه معمارهاي امروز ي مي سازندطاقش ايراني ، پنجره اش انگليسي ،‌ستونش يونناني است . «‌به طوري كه همه آنها مي خواهند از يكريگر جدا بشوند،‌و آدم مي خواهد عمارت را بغل بزند تا هر تكه آن جداگانه فرار نكند».اما چيزي كه دل از دست مي ربايد ، افسون آتشگاه اصفهان است : « آن هشت دري سفيد، مثل تخم مرغ ،‌كه با خشتهاي وزين ساخته شده .»‌خشتهاي وزين آتشگاه خشتهاي وزين ديگري است كه بعد در قلعه شهر ري بوف كور به چشم مي خورد .

مجموعه قصه هاي كوتاه «‌سه قطره خون »‌نيز در همين سال منتشر شد . شاهكار قصه هاي كوتاه او «‌داش اكل »‌در اين مجموعه جاي دارد. « داش اكل »‌نمونه برجسته واقعگرايي ،‌اشنايي با جامعه داشهاي جوانمرد ، بيان اين گونه اجتماعي رو به زوال حكايت نامردي است ،‌قصه اي است ناب، به اين معنا كه عاري از هر انديشه و نظر و عقيده است ،‌از آن گونه كه ژيد در قصه «صومعه پارم »‌،‌مي ديد و آرزو داشت نطيرش را بنويسد . «‌داش آكل » يك تراژدي و از اين جهت كلاسيك و ماندني است . چرا كه تا دنيا ،‌دنيا است ،‌نامردي در برابرجوانمردي مي ايستد ، متاسفانه غالباً‌پيروز مي شود دل خواننده را مي سوزاندو از اين رهگذر ، به تربيت خوانندهم مي پردازد . تراژدي عقيده اي ابراز نميكند ، نشان مي دهد و بيدار و تهذيب مي كند.

كاكا رستم لات است از پس داش ما بر نمي آيد و از او كينه به دل گرفته است :«دو بار از دست او زخم خورده بود و سه چها ر بار هم روي سينه اش نشسته بود …چند شب پيش كاكا رستم ميدان را هالي ديده بود و گرد و خاك مي كرد . داش آكل مثل اجل معلق سر رسيد …و به او گفته بود :«كاكا ،‌مردت خانه نيست . معلوم ميشه كه يك بست فور بيشتر كشيدي ،‌خوب شنگلت كرده . ميداني چيه ،‌اين بي غيرت بازيها اين دون بازيها را كنار بگذار خودت را زدهاي به لاتي خجالت هم نمي كشي؟ اين هم يك جورگدايي است كه پيشه خودت كرده اي . هر شبه خدا جلو راه مردم را مي گيري .به پورياي ولي قسم ،اگر دو مرتبه بد مستي كردي ، سبيلت را دودمي دهم …»

كاكا دمش را روي كولش مي گذارد و مي رود. اما كينه به دل مي گيرد و دنبال بهانه ميگردد. داش عاشق است و پريشان .او از لاي پرده ،‌چشمش به چشمهاي سياه و گيرنده مرجان دختر حاجي صمد افتاده است و نگاه دختر تا ژرفاي دل و جان داش رسوخ كرده است . داش بر خلاف قصه هاي ساختگي بدسيما است . صورتش پوشيده از زخمهاي قمه و پيشاني او جاي زخمهاي قداره است . بد تر از همه او سي و پنج ساله و مرجان چهارده ساله است : «‌ نه، از مردانگي دوراست .» با اين همه داش آكل كار و زندگي را رها كرده است و به قرض و طلب حاجي رسيدگي ميكند . لاتها پشت سرش نوا مي خوانند كه املاك حاجي را بالا كشيده است . شبي كه پريشان است و چشمش سياهي مي رود ،‌كاكا رستم به او حمله ميكند. گلاويز ميشوند ،‌كاكاتاب نمي آورد ،‌نامردانه قمه داش آكل را از زمين بيرون ميكشد و به پهلوي داش فرو مي برد.      

  چنانكه ديده مي شود، اين قصه كوتاه ،‌در ميان آثار هدايت يك استثنا به شمار ميرود . كما بيش هر اثر هدايت برا ياثبات يك عقيده است . در اين قصه نه يك عقيده بلكه فاجعه اي اجتماعي در نهايت خونسردي ، مطرح مي شود . «‌مردي كه نفسش را كشت »‌د رمقابل اين قصه قرار مي گيرد . ميرزا حسينعلي ميد اند كه اسراري هست و صوفيان بزرگ به آن پي برده اند اما براي شروع كار دنبال مرشد ميگردد . بي پير تفرقه خاطر به جمعيت خاطر بدل نمي شود . اكنون مرادش را پيدا كرده است و نخستين درس شيخ ابو الفضل به او اين است كه نفس خود را بكشد . ميرزا حسينعلي كه از قديم و نديم گرايش بسيار به فلسفه هندي و رياضت داشت ،‌از اين پيشنهاد استقبال ميكند. پس به غور در كتب صوقيه مي پردازد و مي بيندكه نخستين گام در راه عرفان كشتن نفس بهيمي است . دوازده سال رنج مي برد ،‌از لذتهاي جواني پرهيز ميكند و از ترس زنده شدن نفس به شكنجه خود مي افزايد . روزي تصميم ميگيرد كه پيش مرشدش ابوالفضل برود و بگويد كه هر چه بيشتر خودش را مي آزارد ديو نفس حريص تر ميشود . چه بايد كرد ؟ د رمي زند باز ميكنند او را نزد شيخ ميبرند« جلو او يك دستمال باز بود درآن  قدري نان خشك شده و پياز بود.»انصافاً غذاي درويشانه اي است . اما در همين هنگام داد و فريادي بلندمي شود و گربه اي بايك كبك پخته به ميان اتاق مي پرد . شيخ ابوالفضل ناگهان درويشي را از يادمي برد ، ديوانه وار دنبال گربه مي دود و مي گويد :‌اگر گربه از هفتصد دينار بيشتر ضرر بزند كشتنش واجب است . ميرزا حسينعلي ميفهمد كه چه اشتباهي كرده است و چگونه جواني خود را بيهوده از دست داده است .

در قصه «‌طلب آمرزش »‌عمق اعتقادات توده مردم و انگيزه آن بررسي مي شود . باز صحبت از عرب هيز و سنگدل و ضد تمدن است : «‌عرب پابرهنه اي ،‌با صورت سياه و چشمهاي دريده و ريش كوسه ، زنجير كلفت آهنيني در دست داشت ،‌و به ران زخم قاطر مي زد ،‌گاهي بر ميگشت و صورت زنها را يكي يكي بر انداز مي كرد .» [14]همين چهره سياه ، ريش كوسه و چشمهاي دريده و بي حيا در بوف كور هم به چشم ميخورد.

كينه ضد سامي هدايت و ضديت او با تازيان مولود ميهن دوستي او است . اين عشق و آ ن نفرت ،در قصه كوتاه «گجسته دژ» هم هست : قصر محكم ماكان بزرگ اكنون در ميان ويرانه هاست :«طاقها شكست برداشته بود و ستونها فرو ريخته بود. خاموشي سنگيني روي اين ملك و كشتزارهاي دور آن فرمانروايي داشت . چون پس از تسلط پسران سام ، همه زمينها خراب و باير مانده بود.»[15]

1312:در اين سال هدايت چهار اثر منتشر كرد كه براي شناخت تكوين و رشد درونمايه هاي نويسنده ، خصوصاً‌براي درك بيشتر بوف كور حائز اهميت است .

ديباچه « نيرنگستان »  به تاريخ 16 فروردين 1311 است . بنابراين به احتمال قريب به بقين اين كتاب درسال 1310 و شايد هم پيش از آن تهيه شده است. چراكه گرد اوري و تدارك اين همه مطلب درمورد آداب و رسوم ،‌اعتقادات عاميانه ،‌افسانه ، اصطلاح و مثل ،‌خصوصيات جاهاي ديدني كار يك سال ودو سال نيست .

يكي از بخشهاي سودمند اين كتاب ديباچه آن است . از همان ابتدا هدايت به ما هشدار ميدهد كه هرچه در اين عادات جنبه خرافي دارد و به نظر مردم ايران زشت و ناپسند مي آيد بدون شك زائيده تفكر ايراني نيست بلكه نتيجه همنشيني با اقوام و نژادهاي بيگانه است . چرا كه افكار و اعتقادات بومي نتيجه تجربه هاي روزمره و از يادگارهاي ديرين نژاد هند و ايراني است. اين ميراث مرده ريگ كوچ خانواده آريايي به فلات ايران است :‌مثل افسانه هايي كه راجع به ماه ، خورشيد ،‌اژدها ،‌و سخن گفتن باجانداران و گياهان است.آرياييها نه تنها براي گياها ن هوش قائل بودند بلكه آنها را هوشمند مي شمردند و مي پنداشتندكه آنها زبان آدميزاد را مي فهمند . از انجا كه در دين زردشت براي گياهان هوش قائل نبودند پس اين اعتقاد به زماني دورتر و پيش از ظهور زردشت مربوط ميشود .كتابهايي كه از دوره ساساني به جامانده است حكايتگر اعتقاد به تاثير چشم زخم ، چشم شور، احترام به نان به نور چراغ رعايت آداب نوروز و سنت هفت سين است . درعوض آميزش با ملل بيگانه و تاخت و تاز مهاجمين نيز يك رشته اعتقادات خرافي در ايران پديدار ساخته است .يونانيان و روميان خصوصاً‌ملتهاي سامي مانند كلدانيان ، بابليان ،‌يهوديان و تازيان كه با ايرانيان حشر و نشر داشتند ،‌خرافه هاي فراواني از خود به جاي گذاشتند . اختر شناسي ، فال بيني ،‌جادو گري يادگارشوم سيتها ،‌پارتها ،‌ساميها است . كلده و آشور را بايد مادر خرافه ها دانست . اينان خدايان هراس انگيزي داشتند لاجرم براي دفع شر انها به قربانيهاي خونين متوسل مي شدند. سعد و نحس ايام تأثير سيارات و كواكب بر سرنوشت آدمي يادگار شوم آنها است . اختر شناسان يوناني با خد ايان و نيمه خدايان خود اين خرافه ها راتأييد و تجديد كردند. همسايگي با روميان از رهگذر نجوم و خوابگزاري به اين خرافه ها جان تازه تر بخشيد.مهاجرت يهوديان از مصر و بيابانهاي عربستان حمله عرب به ايران پايه هاي خرافه ها را استوار ساخت . بدين ترتيب افكار وزندگي مردم ايران رفته رفته تغيير كرد . مثلاً‌زنان ،كه در ايران باستان جايگاه والايي داشتند « اسير مرد و خانه نشين »‌ شدند. در پي زبوني زنان ،‌دعا نويسي طلسم و جادو اعتبار يافته پيشگو و جادوگر «‌به جشم عوام داراي قدرو منزلت بوده اند.»

گذشته از عقايدي كه بر شمرديم و همه از ديباچه كتاب «‌نيرنگستان »بر گرفته شده است ،‌اين اثر ارجمند حكايتگر آشنايي ژرف هدايت با روش تحقيق در مردم شناسي است . علاوه براين پژوهش او نشان مي دهد كه پژوهشگركتابهايي چون اوستا ، بندهشن ،‌دينكرد ،شايست و نشايست و مينوي خرد را با دقت خوانده است .از دوره اسلامي نيز دهها كتاب از نوروزنامه تا شاهنامه از تاريخ تبرستان تا قصص العلما ديده شده است . از همان زمان پاره اي از عقايد توده مردم با معيا ر فرويديسم سنجيده ميشود . پيوند همه اين آرا و عقايد با درونمايه هاي «‌بوف كور »‌انكارناپذير است .

مجموعه قصه هاي كوتاه «‌سايه روشن »‌هم در همين سال 1312منتشر شده است . در قصه علمي –تخيلي بسيار جالب «س.گ.ل.ل.»كه دو هزار سال بعد اتفاق مي افتد . همه نيازها ي مادي انسان برطرف مي شود ولي يك درد ،‌يك درد ابدي و بي درمان جا خوش كرده است . و آن درد فلسفي است . اين درد زدگي از زندگي بي هدف و بي معني است . سوسن در طبقه بيست و دوم آسمان خراش خود مشرف بر دره دل انگيز دماوند همانند گزارشگر «‌بوف كور» دور از دوستان و آشنايان كنج دنجي گزيده است تا با فراغت خاطر به مجسمه سازي بپردازد . سرگرمي ديگر ي جز اين كار هنري ندارد. او نيز مانند گزارشگر بو ف كور از دوندگي مردم نفرت دارد . او هم عين فرشته بوف كور چو ن گل بي مانند ي است كه انسان جرات و ياراي دست زدن به او را ندارد «‌از ترس اينكه مبادا كنفت و پژمرده شود . » [16]تد ،‌دوست نقاش او برخلاف سوسن به روح اعتقاد دارد و تعريف تازه اي از روح به دست ميدهد ويژگيهاي معنوي هر كس كه شخصيت او را تشكيل مي دهد همان روح او است . ولي سوسن اعتقاد پيدا كرده است كه خواندن و نوشتن و فكر كرد ن نكبت مي آورد ،‌و آ‌دم سالم و طبيعي ،‌بايد خوب بخورد، و خوب بنوشد ،‌و خوب عشق ورزي كند. تحول تازه نويسنده و بيزاري بيش از پيش او از طرز زندگي گذشته اش به خوبي پيدا است . فرويديسم و انديشه هاي خيام د رچارچوب سيانس فيكسيون كه در ابتداي سده بيستم در فرانسه رونق بسيار داشته است ظاهر مي شود . مدرنيسم شگفت انگيز اين قصه نيز هم ارز تحولاني است كه در پيرامون هدايت رخ مي دهد و جاده متحرك روشنايي نور را از نور آفتاب مي گيرد ، راديو الكتريكها در آن به شكلهاي مختلف در حركتند بلندگوهاي جلو مغازه ها ،‌با پرده ها ي متحرك سينمايي مسائل روز را اعلام ميكنند . آدمواره ها كار افسر راهنمايي راانجام ميدهند . ولي سوسن ،‌عين گزارشگر بوف كور ، از اين تجدد ناراضي است . «روح نياكان ،‌روح موروثي او ،‌در جلو اين همه تصنع ،‌شورش كرد . » [17]

قصه «‌آخرين لبخند»‌اين مجموعه به خوبي نشان مي دهد كه هدايت به طور ناخودآگاه خواستار زندگي مجلل و اشرافي گذشته است . روزبهان برمكي ، آزادبخت برمكي و گشواد برمكي ،‌در اتاق با شكوهي كه با شمعهاي فراوان و خوشبو روشن شده است گرد آمده اند تا درباره آخرين پيشامدهاي دربار هارون خليفه عباسي گفتگو كنند. فرشها بي مانند است . بدنه ديوارها با پارچه ها ي ابريشمي گرانبها پوشيده شده است . همه حاضران خرقه ها ي ترمه در بر دارند. ميوه و شيريني در ظرفهاي گرانبها چيده شده است . خلاصه ،‌مجلس چنان با شكوه است كه گويي «‌ يك تكه از زندگي اشرافي پايمال شده دوره ساسانيان دوباره جان گرفته و زنده شده است . »‌[18] برمكيان ، رجال ايراني دربارهارون ،‌به سرزمين و فرهنگ و كيش نياكان خود سخت دلبسته اندو اينان به اندرون دستگاه عباسيان نفوذ كرده اند تا به خيال خود روزي حكومت آنان را بر اندازند و استقلال ايران را بدان باز گردانند. ولي اكنون ،پس از سالها خدمت به تازيان بيگانه ،‌دريافته اند كه كارشان بي ثمر بوده است . دست ندامت به دندان ميگزند و از همكاري بااين قوم وحشي پشيمانند :« اين تقصير خودمان بود كه طرز مملكت داري را به عربها آموختيم،‌ قاعده براي زبانشان درست كرديم ،‌فلسفه برا ي آيين شان تراشيديم ،‌برايشان شمشير زديم ،‌جوانها ي خودمان را براي آنها به كشتن داديم ،‌فكر ،‌روح ، صنعت ،‌ساز ،علوم و ادبيات خودمان را دو دستي تقديم آنها كرديم تاشايد بتوانيم روح وحشي و سركش آنها را رام و متمدن بكنيم . ولي افسوس !‌ اصلاً‌ نژاد آنها و فكر آنها زمين تا آسمان باما فرق دارد ،‌و بايد هم همين طور باشد . اين قيافه ها ي درنده رنگهاي سوخته،‌دستهاي كوره بسته براي سر گردنه گيري درست شده »[19] است .اينان افسوس مي خورند كه چرا پولها ي سرشار بتكده نوبهار برمكيان مانوي را بيهوده نثار اين «عربهاي موشخوار » كرده و به شاعرا ن بي سروپا داده اند. اين همه رنج و گذشت و كوشش ، تنها ميوه اي كه به بارآورده حسادت هارون به جلال دستگاه برمكيان است . ولي با اين همه باكي نيست . چون ،‌چنانكه بودا گفته است ،‌« روي زمين هيچ چيز پايدار نيست .» بودا اين انديشمند آريايي ،‌زندگي را شراره اي مي داند كه از برخورد دو چوب خشك پيدا ميشود و دوباره خاموش ميگردد . او همان پرسش خيام رامطرح ميكند:‌اين شراره از كجا آمده است ؟‌به كجا ميرود ؟‌چرا به دنيا مي آييم ،‌و چرا ميميريم ؟‌اما دم فرو مي بنديم ،‌مرگ را چاره نيست . در  قصه « پدران آدم »‌زوزه شغال و ناله كفتار حكايتگر آشوبي است كه در زندگي بوزينه ها پيش آمده است.

« صداي خنده خشكي كه مو را به تن جانوران راست مي كرد »[20] به گوش مي رسد . اين صدا،

صداي مرگ است كه در سرتاسر بوف كور شنيده مي شود ، و هر بار امن و آسايش گزارشكر را به مخاطره مي افكند.

در قصه « عروسك پشت پرده » ، مهرداد ، دانش آموز ايراني دبيرستان لوهاور ، شباهت فراواني به هدايت دارد .اين جوان كه در ميان افراد خانواده خود نمونه پاكي ،‌شرم و عفت است ،‌مايه ريشخند همشاگرديهاي فرانسوي خور شده است . چرا كه پرد و مادرش مغز او را با پند و اندرز هزار سال پيش انباشته بودند و او احساس مي كندكه به درد دو هزار سال پيش مي خورد و او مي داند كه بچه ننه ،‌ترسو ،‌غمگين و افسرده بار آمده است . با اينگه بيست و چهار ساله است ،‌به اندازه يك بچه چهار ساله فرنگي بجربه ، گستاخي و زرنگي ندارد. هنوز وقتي صحبت زن مي شود ، چهره اش به رنگ لبو در مي آيد . حس مي كند كه « سرتاسر زندگي او در سايه و تاريكي گذشته است ، نامزدش درخشنده را دوست نداشت ،فقط از ناچاري ، از رودبايستي مادرش به او اظهار علاقه مي كرد .» [21]ظاهراً « مجبور است كه درخشنده را بگيرد .» [22]او كه با مجسمه اي به ايران برگشته است ، سرانجام نامزدش درخشنده را ، كه به خاطر او از هنجار مجسمه اي به ايران برگشته است ، سرانجام نامزدش درخشنده را ، كه به خاطر او از هنجار مجسمه محبوب او تقليد مي كند ، به ديار نيستي مي فرستد . آيا درونمايه همان درونمايه بوف كور نيست ؟ در اينجا نيز مردي به خاطر مادر خود مجبور است زني را بگيرد ، اما او را مي كشد .

قصه كوتاه « آفرينگان » ، سالها پيش از نمايشنامه « در بسته » سارتر ، از دنياي پس از مرگ سخن مي گويد . هدايت نيز اين دنيا را دادگاه مي نامد . زربانو ، زني از ايران باستان ، كه تازه در گذشته است ، با كنجكاوي از كيفر ، پاداش ، بهشت و دوزخ مي پرسد . مرده هاي قديمي ، كه تجربه بيشتري دارند ، هر كدام چيزي مي گويند . آذين ، كه ظاهراً مريد خيام است ، مي گويد : « چرا اين طور شده ؟ نه تو مي داني و نه من . منطق هم ندارد . چرا ما اينجا سرگردانيم ؟ چرا روي زمين بودم ؟ نه تو مي داني و نه من . پس بهتر است كه حرفش را نزنيم . » [23]اشاره صريح تر از اين نمي شود :

اسرار ازل را نه تـــــو داني و نه من

وين حرف معما نه تو خواني و نه من

هست از پس پرده گفتگوي من و تو

چون پرده برافتد ، نه تو ماني و نه من

آذين حتي وجود زندگان روي زمين را انكار مي كند :« آيا بيش از يك موهوم هستند ؟ يك مشت سايه كه در اثر يك كابوس هولناك ، يا خواب هراسناكي كه آدم بنگي ببيند به وجود آمده اند .»[24] همه اين رفتگان ، عين آن دخترك سياهپوش كوههاي شهر ري ، « روس پاهايشان مي لغزيدند ».[25]

در همين سال 1312 نمايشنامه « مازيار » را نيز منتشر مي كند . باز سخن از « عرب موشخوار »[26] است كه شالمه اي دور سر و رو پيچيده اند . شادان و شهر ناز ، كه هنوز به رسم نياكان خود زندگي مي كنند ، لباس بلند چسب تن » و « لباس ساده ابريشمي چسب تن » در بردارند ، عين فرشته بوف كور . دل مازيار از دست هم ميهنانش نخون است . او مي توانست سپاه تازيان را در هم بشكند ، ولي خيانت دوستان دغل راه را براي ورود دشمنان كينه توز هموار ساخته است : « اصلاً نژاد اين مردم از اختلاط و آميزش با عربها فاسد شده ، فكر ، روح ، ذوق و جنبش ، در اثر فكر عرب از آنها رفته»[27] است . همه اين صحنه ها ناله هاي گزارشگر بوف كور را فرايار مي آورد .

فصه كوتاه « علويه خانم »‌نيز در همين سال 1312 منتشر شده است . قصه نمونه واقعگرايي،‌روشن بيني ،‌دقت نظر ، مهارت و قدرت نويسنده است .بهتر از اين نمي شود مردم را ديد ، و از اين بهتر نمي توان زبان روز مره آ“ها را به كار برد . زبان ،‌زبان عوام است ، اما كدام فرد عامي است كه سخنش اين همه شيرين و دلنشين باشد ؟

پنجه باشد ،‌عين پيرمرد خنزر پنزري كله مازويي دارد . او نيز ،‌وقتي كه مي خواهد از بينندگان شنايل تلگه كند ، مثل همان پيرمرد ،‌و با همان لحن گرامنشانه مي گويد «‌از جوونيت خير بببيني .»‌ننه حبيب ،‌درست مثل دايه گزارشگر بوف  كور ، روي شقيقه يك خال گوشتي دارد كه رويش مو در آمده است . همان شلاق پيرمرد نعشكش ، بر گرده اسبهاي مسلول سكه مدام سرفه مي كنند،فورد مي آيد . ته گاري زني نشسته كه مانند دايه گزارشگر «پستان سياه بادكرده خود را توي حلق بچه زردنبويي چپانده بود و بچه مثل زالو شيره تن او را از وري كيف بيرون مي كشيد  .»[28] علويه خانم ، عين پيرمرد بساطي يك «‌دستمال كثيف طاقنما »‌[29]پهن كرده است .

به طوري كه مشاهده مي شود ،‌توصيف منشها سخت طبيعي و گرته برداري استادانه اي از واقعيت اجتماعي زمانه است . برين ترتيب ،‌درونمايه ها رفته رفته به دنياي پيچيده تر و هنرمندانه تر بوف كور رانده مي شوند.

1313: سال انتشار «ترانه هاي خيام »‌است . اكنون مي دانيم كه دست كم ده سالي است كه هدايت به خيام ميانديشد . اما اين خرمن دماغ پرور غير از آن دسته گل ساده است . آنجا ،‌هدايت به تحثيث در زندگي و احوال شاعر پرداخته است ؛اينجا ، پيش از رولان بارت ،‌پيشواي نقد نو فرانسه مرگ نويسنده را سر لوحه برنامه خود قرار داده است . ديباچه پنجاه صفحه اي ترانه ها كه شصت سال پيش از اين به دشنه تحرير در آمده است يكسده از زندگينامه خيام دست شسته به بررسي فليفه و هنر شاعري او پرداخته است . پس از اين ديباچه ارزشمند، هدايت مي داند كدام رباعي از خيام هست ،‌كدام نيست . آنگاه رباعيها را از لحاظ درونمايه دسته بندي و نامگذاري مي كند: راز آفرينش ،‌درد زندگي ،‌گردش دوران ، ذرات گردنده …دم را دريابيم . هدايت نظر خيام را مو شكاف ، آهمگ شعرش را دلفريب ، سخنش را ساده و دلنشين مي شمارد ،‌ و در ميان شاعران و فلاسفه ،‌مقام ارجمندي براي خيام قائل است . به عقيده پژوهنده خيام از كسي تقليد نكرده است،‌ولي كسان بسياري از او تقليد كرده اندو به گردش نرسيده اند. حني سعدي،حافظ كوشيده اند كه از شعر او گرته برداري كنند . مثلاً آنجا كه سعدي مي فرمايد :‌

عجب نيست از خاك اگر گل شكفت

كـه چندين گل اندام درخاك خفت

يا وقتي حافظ شيرين سخن مي سرايد :‌

روز ي كه چرخ از گل ما كوزه ها كند

زنهار كاسه سر ما پـــــر شراب كن !

 مسلماً از خيام پيروي مي كنند ،‌اما اينان به قدر ي منظور خود را در لفافه تشبيهات و كنايه هاي اغراق آميز پيچيده اند كه راه را براي هر گونه تعبير و تفسير باز گذاشته اند. مثلاًحافظ ،‌كه يكي از بهترين پيروان خيام به شمار مي رود ، صراحت او را ندارد و جام او به صورت نماد انديشه صوفيانه در آمده است . مختصر آنكه شگرد شاعرانه خيام با « صنايع لوس » شاعران ديگر فرق دارد . 

همپايه هنر شاعر ، درونمايه فلسفي ترانه ها است : در مجلس عيش آدمي سايه هراس انگيز مرگ رخ مي نمايد . پس دم رات، كه بين دو عدم ، تنها سرمايه نقد است ، در يابيم .« كوزه شراب ، لبش را كه به لب ما مي گذارد ، آهسته بغل گوشمان مي گويد : من هم روزي مثل تو بوده ام .» بدين ترتيب ، مدام « مرگ با خنده چندش انگيزش به ما مي خندد .»

به عقيده هدايت ، خيام فيلسوفي دهري است . به همين جهت هميشه از چرخ فلك شكايت مي كند
، نه از خدا . او « نماينده ذوق خفه شده ، روح شكنجه ديده و ترجمان ناله ها و شورش يك ايران بزرگ ، باشكوه و آباد قديم است كه در زير فشار تفكر زمخت سامي و استيلاي عرب كم كم مسموم و ويران مي شده .»[30]

ما ، براي گشودن پيچيدگيهاي بوف كور ، پيدايش و گسترش درونمايه هاي عمده نويسنده را ، طي سالهاي زندگي او در آثارش پي مي گيريم . فعلاً كاري به اين نداريم كه نظر هدايت درباره خيام و انديشه هاي وي درست است يا نادرست . اين گونه بررسيها را ، كه از مقوله كار ما خارج است ، به اهلش وا مي نهيم . نكته جالب براي ما اين است كه هدايت چنين مي پندارد . چون اين پندارها بعداً در بوف كور بازتاب گستر ده اي مي يابد .

مثلاً وقتي كه هدايت ترانه هاي خيام را ، با عنوان غير متعارف « زخم روحي »[31] شاعر وصف مي كند ، اين نكته حكايتگر يك وجه اشتراك و يادآور آغاز بوف كور نيست ؟ اين جمله كوتاه و پر معني را بخوانيد و خود داوري كنيد : « در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد .»

1315 : در سالشمار پژوهش و آفرينش هدايت ، چنانكه ملاحظه مي شود ، جاي سال 1314 خالي است . ولي با توجه به روال زندگي او ، مي توان يقين كرد كه او در اين سال نيز دست روي دست نگذاشته است . معمولاً هدايت آثارش را پس از آفرينش بي درنگ به دست چاپ نمي سپرده است . مثلاً از نامه 12 فوريه 1937 به مجتبي مينوي پيدا است كه قصه كوتاه « ميهن پرست » كه 6 سال بعد ، به سال 1321 در مجموعه سگ ولگرد » منتشر مي شود ، در همان سال نشان مي دهد كه « درهمان سال 1315 آماده چاپ بوده است . نامه 27 ژوئن همين سال نشان مي دهد كه «در اين مدت پهلوي بازي » دو كتاب « كارنامه اردشير بابكان » و « شكند گماني ويچار » هم ترجمه شده است .[32] در حالي كه دو كتاب اخير در سال 1322، يعني هفت سال بعد چاپ مي شوند .

در اين سال 1314 دوستش جمالزاده او را به سوئيس دعوت مي كند . هدايت كه « در كنج اداره ساختمان به قتل عام روزها » ادامه مي داد [33]، همه هست و نيست خود ، « يك مشت كتاب پاره » كه « در عالم جهالت » خريده بود « به رقم نجومي 800000 دينار» يعني چهارصد تومن[34] مي فروشد تا به قول خود از «گندستان » فرار كند ، ولي « اجازه نمي دهند ».[35] اواخر سال 1936، دكتر پرتو به عنوان مرخصي به تهران مي آيد و به قول هدايت «از ذهنش در رفت ، گفت آمدم ترا با خود ببرم »[36]،‌هدايت ولش نمي كندبا دوندگي و توصيه به عنوان متخصص تنظيم گفتگوي فيلم فارسي تر و چسبت گذرنامه مي گيرد و رهشپار سرزمين هند ميشود . ولي چون اجازه خريد رسمي ارز ندارد ارز لازم را به قيمت گزاف ميخرد وميرود . آنجا از كم پولي « به انگلي و چس خوري »‌روزگار مي گذراند ،‌و ناگزير بيشتر وقت را در خانه مي ماند . فرصت مناسبي است تا در نزد بهرام گور انكلسار يا زبان پهلوي را فرا گيرد و دل پري خود را در بوف كو رخالي كند . پس اين نكته را هميشه به ياد داشته باشيم كه او در چه شرايط دشواري اين كتاب را نوشته است.

حسن قائميان مدعي شده است كه هدايت «‌مدتي پيش از مسافرت به هندوستان بوف كور را در تهران نوشته »‌بوده است[37] . تا آنجا كه من به باد دارم اين مطلب نخستين بار از طرف ونسانمونتي ،‌دوست فرانسوي هدايت عنوان شده است . همه بدون تأمل در اين موضوع آن را باز گفته اند . تأ ثير شگرف سرزمين هند نه تنها در اين اثر بلكه در دو قصه كوتاه ديگر به نامهاي «سامپينگه »‌و «‌هوسباز »‌كه در همان سال 1937 به زبان فرانسه نوشته شده است ،‌انگار ناپذير است . قهرمان اصلي قصه هوسباز مي گويد :« من هيچ جا جز اقليم هندستان قاد ربه زندگاني نيستم .» چرا كه مردم اين سرزمين «‌عالي ترين فلسفه ها را با آداب و اخلاق عادي خود توأم كرده اند.» نويسنده است كه آشكارا مي گويد : « روح خندي ،‌با وجود تجدد خواهي ابداً‌تغييري نكرده »‌است چون «‌اين مردم از نياكان خود ثروت و قدرت بسياري »‌[38]به ارث برده اند. به ياد داشته باشيم كه هدايت در ستايش از مردم هند ،‌نژاد آريايي خود را مي ستايد  .در واقع او در رفتار اين مردم همان انديشه هاي خيام را فرا ياد مي آورد . با گوان ،‌يكي از شخصيتهاي ساده هوسباز شباهت زيادي به شاعر و فيلسوف نيشابور دارد. او نيز با تسليم و رضل زندگي مي كند، چون مطمئن است كه پس از مرگ در قالب بهتري به دنيا برمي گردد .

فليسيا ،‌قهرمان اصلي قصه كه زني هوسباز است ،‌جامه تنگ ابريشمي در بر دارد . به عقيده گزارشگر قصه اخلاق غير عادي اين زن و « تضادروحي » او « نتيجه يك سلسله و صلتهاي نامتناسب و زناشويي با اقوام نزديك »[39] است . گويي هدايت از خود سخن مي گويد . وقتي گزارشگر مي خواهد فيلسيا را در آغوش بكشد ، صداي عجيب به هم خوردن بال خفاشي از كار او جلو گيري مي كند . چقدر اين صدا شبيه صداي خنده چندش انگيز پير مرد قوزي است . همه جا همان خيز به سوي زندگي ، همه جا همان منع !

پادما ، پس از مرگ شوهرش ، دو دختر خود سامپينگه و لاكشمي را رو به روي دره زيبايي كه « دره گلمرگ » نام دارد بزرگ مي كند . او هميشه براي دخترانش تعريف مي كند كه پيش از ورود سفير پوستان به هند ، موجوداتي اثيري در اين دره خوش و شادكام مي زيستند . خوراكشان رايحه دل انگيز گلها و كارشان هم فشق ورزي بود . سفيد پوستان كه از راه مي رسند دستگاه گلابگيري به راه مي اندازند . اين عصاره هاي تند ، كه با شامه حساس پريان در ه سازگار نبود ، همه شادكامان دره را به خاك هلاك مي افكند . و از آن پس ، دره زيبا و جادويي ،« دره گمرگ » نام مي گيرد .

در اين قصه ، هدايت پادما را « گل نيلوفر سفيد » ترجمه مي كند . طرفه آنكه نويسنده قصه در متن فرانسه آن را « لوتوس » مي خواند . شبدر لوتوس همان گلي است كه ديوارهاي تخت جمشيد را با آن زينت بخشيده اند . اين گل ، كه از گلهاي مقدس آرياييها است ، در بوف كور به نيلوفر كبود تبديل مي شود . اين از تأثير سرزمين هند در بوف كور .

مهم تر ، و گذشته از اين ، هدايت آگاه تر و محتاط تر از آن بود كه كتاب بوداري مثل بوف كور را ، با آن خفقان سال 1315، با خيال راحت در چمدان خود بگذارد و از بازرسي گمرك رضاشاه يبگذراند ،‌آن هم وقتي كه به خود او اجازه سفر هم نميدادند. او در حاشيه نامه 27 ژوئن 1937 از دوستش مجتبي مينوي تقاضا مي كند كه نوشته هاي خود را هب انگلستان بفرستد تا او بعد ،‌هر طور صلاح دانست به او برساند : «‌اگر بنا بشود بهايران برگردم ،‌يك صفحه كاغذ و نوشته هم نخواهم توانست با خودم ببرم . آيا ممكن است كاغذهايم را به تو بفرستم ،‌و بعد به وسيله اي به من برساني ؟»[40] از پاسخ مينوي اطلاعي نداريم ، اما مي دانيم كه هدايت نسخه هاي بوف كور را براي جمالزاده به سوئيس مي فرستد ،‌و نويسنده «يكي بود يكي نبود »‌هم اين كتابها را به سوئيسي از همه جا بي خبري به نام ژرژ دوستور ،‌كه براي تحقيق در مورد خواستگار ايراني دختر خود عازم تهران بود ،‌مي سپارد .[41]

پس اين ادعا ، كه هدايت بوف كور را قبلاً‌ در تهران نوشته و با خود به هند برده است ،‌بي پايه ،‌دور از واقعيت و حكايتگر ناآشنايي با اوضاع آن دوره از زندگي مردم ايران است . ولي قول كميسارف ،‌منتقد روس رامي توان پذيرفت كه نويسنده طرح بوف كور را در تهران ريخته و آن را در هند به رشته نگارش كشيده است .[42]

بوف كورنه تنها شاهكار هدايت است ،‌بلكه به گواهي كارشناسان ادبي غرب ،‌در شمار شاهكارهاي ادبيات جهان است . آنده بروتن ، پيشواي سورره آليستها ،‌پس از مطالعه ترجمه بوف كور ، گفت :‌«‌اگر چيزي به عنوان شاهكارها وجوددارد ، همين است .»[43]آندره روسو ،‌كسي كه داير‍ه المعارف ادبيات جهان زير نظر او منتشر شده است ،‌درباره بوف كور گفت :« به نظر من اين رمان به تاريخ ادبيات قرن ما وجه امتياز خاصي بخشيده است .»‌به عقيده همو ،‌نه تنها بوف كور مي تواندهدايت را در زمره «‌بليغ ترين و پر معني ترين نويسندگان عصرقراردهد .»[44] پروفسور هانري ماسه ،‌ خاور شناس نامدار از لحاظ جهان اسرار آميز هدايت او را با ادگار آلن پو نويسند ه آمريكايي مي سنجد و از حيث برونگرايي او را همتاي گي دو مو پاسان مي بيند .[45] او اعتراف ميكندكه احساس ما قادر به درك درخشندگيها يپر رمز و راز هدايت نيست . ژان ريشار بلو ك،‌نويسنده فرانسوي دريغ مي خورد كه چنين چراغ تاباني خاموش گردد. [46]به عقيده پروفسورلازار ،‌ايرانشناس معاصرهدايت زندگي ايران كنوني را بااسناري بسياروصف ميكند.» [47]همين استاد او را در آفرينش زبان بازه اي براي ادبيات نو سهيم مي دانند. فيليپ سوپو ، كه از پيشروان سورره آليسم به شمار مي رود بوف كور را اثري شگفت انگيز و ستايش انگيز و «‌شاهكار ادبيات تخيلي قرن بيستم »‌مي شمارد و به خود مي بالد كه در تهران با هدايت ديدار و گفتگو كرده است . [48]رنه لالو ، منتقد سرشناس فرانسوي ،‌درباره بوف كورمي گويد : «‌در اين كتاب ،‌اهميت هنر، به معناي بسيار آبرومندكلمه ،‌در نظرمن بسيارصريح جلوه  ميكند‌.»[49] خلاصه آنكه همه اين اثر را جادويي و سحر انگيز يافته اند.

د ركشور ما ، دو سه نسل آن را با لذت و تحسين خوانده و پسنديده اند. اين اقبال عام كينه تنگ نظران را برانگيخت و كژ انديشان رابه تكاپو واداشت . بوف كور در عسرت فرهنگي زمان ،‌كالاي صادراتي ارجمندي به شمار مي رود و مايه مباهات نسل ما ميتواند بود . اثري است ايراني و جنانكه خواهيم ديد از زندگي هدايت و انديشه هاي مردم ميهن او نشات گرفته است . نبايد نابخردانه آن را يه انديشمندان خارجي نسبت داد .

گروهي مي گويندكه هدايت قصه بلند بوف كور را از «‌اوره ليا »‌،‌اثر نروال ،‌شاعر و نويسنده فرانسوي گرفته است .چرا ؟‌چون نروال هم دم از بيماري و رؤيا مي زند . من بارها اوره ليا را خوانده و با دقت دنبال وجوه تشابه گشته ام و شباهتي نديدم . نويسنده فرانسوي ديوانه بود ،‌و اثرش را در درمانگاه دكتر بلانش و به دستور اين روانپزشك نوشته است . چه ارتباطي بين اين نوشته جنون آميز و اثر دلالتگر نويسنده ما مي تواندوجود داشته باشد ؟

پروفسور لازار گفته بود كه بوف كور زمان و مكان روشني ارائه نكرده است . در پي او ،‌عده اي اين اثر رالامكان خوانده و پس از بحث كشافي در فيزيك جديد نتيجه گرفته اند كه اين قصه در ابديت جاري است !

چند خطي از ريلكه ،‌ نويسند ه و شاعر آلماني در‌ آن يافته اند . چه اهميتي دارد ؟‌در ترازوي نقد نو اين شباهتهاي سطحي و زني ندارد ،‌چرا كه عمده كليت پيام و شكل اثر است. معمار زبردستي براي بناي شكوهمندي مصالح خود را از هر جا كه شد گرد مي آورد . چيزي كه او ارائه مي كند ،‌پيكره اي زيبا و منسجم است از مصالح پراكند هو نه چندا ن دلپسند . كدام يك مهم تر است بناي موزون و خوشنما يا گچ و كاهگل ؟‌مي گفتند كه آنده ژيد انديشه ها ي روانشناختي خود را از فرويد اقتباس ميكند . ژيد گفت كه فرويد انديشمند ابلهي است كه از سازمان هنر ي بي بهره است ،‌كا رمن شكل بخشيدن است . پل والري ،‌شاعر بلند آوازه معاصر مي گفت : فكر همه جا هست و ارزش ندارد ،‌شكل دادن گرانتمام مي شود . يونسكو ،‌نمايشنامه نويس زمان ما ،‌شيفتگان پيام را به رساله هاي فلسفي حواله مي داد .

بوف كور نيز يك بناي شكوهمندهنري است كه البته مصالحي هم از اين و آن در آن به چشم مي خورد . اين انديشه ها چنا ن با درونمايه هاي عمدهنويسنده پيوند خورده است كه جدايي ناپذير مي نمايد . چه كسي مي تواند ادعاكند كه در مجموعه گفتار خود حتي يك جمله كاملاً‌ شخصي بر زبان مي راند؟‌در طي عمر خود هز چه مي گوييم همه حاصل شنيده ها و خوانده ها است . هنرمند كسي است  كه به گفتار خود شكلي دلپسند بدهد.

از سوي ديگر چنانكه خواهيم ديد بوف كور داستان زندگي هدايت و بيان تجربه هاي شخصي او است . او چگونه مي توانست آن را از جايي بردارد؟‌

سالها پيش از اين آقاي محمود عنايت قصه اي نوشت به نام «‌روز قيامت »‌ در اين قصه تخيلي سعدي شاعر بزرگ كا در آزمون ورودي دانشگاه شركت مي كند.سؤال ، زندگي و انديشه سعدي است . شاعر كه روزگار و افكار خود را نيك مي شناخت تندتندمي نويسد . مراقبي كه از اطلاعات و حافظه داوطلب درشگفت بود به او بدگمان مي شود و مي خواهدبر ورقه امتحاني او مهر تقلب بزند. داوطلب ناگزير هويت خود را فاش ميكند و ميگويد كه همان سعدي شيرازي است . كار قلمزناني كه بوف كور را به اين و آن نسبت ميدهند بي شباهت به اين مراقب بي خبر نيست . 

بوف كور گلي است كه ريشه در خاك ايران دارد و درست به همين جهت گشودن رمز آن كا ربيگانگان نبود . آنان ساختار زيباي آن را ستايش ميكنند و تا كنون را ه به اندرون دژ معنا نبرده اند.

اكنون كه سخن از تأثير و تأثر مي رود جا دارد كه اندكي هم از تأثير فكر و قلم هدايت بر ديگران گفته شود . گروهي بدون اينگه ياري از اين انديشمندگرانقدر بكنند ،‌ريزه خواد خوان او گشته اند و مدام پژوهشهاي او را در زمينه هاي گوناگون باكمي تغيير و تبديل به نام خود نشر مي دهند. يافته هاي او در زمينه مردم شناسي

واژه شناسي زبانشناسي و ديگر شاخه هاي فرهنگ و ادب بي ذكر نام او به يغما مي زود . زبان بي پيرايه و زيباي او دستمايه بسياري از اهل قلم گرديده است .

«بوف كور»‌به زبانهاي گوناگون برگردانده شده و همه جا ستايش اديبان و هنر شناسان را برانگيخته است . روژه لسكو با همكاري و مشورت خود هدايت اين رمان فارسي را به زبان فرانسه ترجمه كرد و دو سه سالي پس از مرگ نابه هنگامنويسنده به سال 1953 در فرانسه منتشر ساخت .كاتب ياسين الجزايري مبارزي كه همان شور و دلدادگي هدايت را داشت به سال 1957 رمان زيبايي به زبان فرانسه نوشت كه حكايتگر تأثير ژرف هدايت بر انديشه و كار او است. اين رمان كه «‌نجمه»‌نام دارد و اكنون ازقصه هاي نامبردار ادبيات معاصر فرانسه به شمار مي روددرونمايه اصلي بوف كو ر را مضمون عمده رمان خود قرار داده است . نجمه زن محبوب و دلخواه گزارشگر لكاته اي است به كام ديگران …

1316-1320 :‌از اين دوره از زندگي هدايت را بايد «‌روزه سكوت بزرگ »‌نام نهاد . چرا كه او ،‌پس از آن همه كار و انتشار پي در پي خاموشي اختيار ميكند . گروه زير زميني «‌پنجاه و سه نفر »‌كشف و محاكمه مي شود ،‌كار نشر دشوارتر ميگردد . وانگهي چرا بايد نوشت ؟‌دم گرم گوينده در آهن سرد اكثريت خفته چه تأثير ي دارد ؟ به نظر مي رسد كه هدايت پيش از انتشار بوف كور به همين نتيجه رسيده بوده است . چرا كه از همان آغاز قصه به پذيرش عقايد خود از سوي مردم شك ميكند:« اين دردها را نمي شود به كسي اظهار كرد چون عموماً‌عادت دارندكه اين دردهاي باورنكردني را جزو اتفاقات و پيش آمدهاي نادر و عجيب بشمارند ، و اگر كسي بگويد يا بنويسد مردم بر سبيل عقايد جار ي و عقايد خودشان سعي ميكنند  آن رابا لبخند شكاك و تمسخر آميز تلقي بكنند. »‌ پس احساس ميكند كه بايد دم از گفتار فرو بست و گوشه گرفت . او در آغاز بخش دوم قصه بلند خود نيز همين بيهودگي گفتار را مورد تآكيد قرار ميدهد :«‌من هميشه گمان مي كردم كه خاموشي بهترين چيزها است . گمان ميكردم كه بهتر است آدم مثل بوتيمار كنار دريا بال و پرخود را بگستراندو تنها بنشيند.» اما فعل عر دو جمله استمرار يافت :‌« گمان ميكردم ». مگر اكنون از اين عقيده برگشته است ؟ نه اگر هنوز مي نويسد نياز تازه اي جانش را مي خلد .او فهميده است كه با رجاله ها فرق دارد ورطه هولناكي ميان او و ديگران كنده شده است . آنان در راه تأمين منافع شخصي و حقيري مي دوند ،‌او،‌مثل همدرد خود نيما در « غم اين خفته چند»‌سر در گريبان است . پس بايد ببيند كه كيست . افكار خود را «‌مرتب ومنظم » بكند،‌خودش را بشناسد . ميشل بوتور از پيشروان رمان نو فرانسه مي گويد :‌وقتي كسي نتواندبا معاصران خود گفتگو كند به سايه خود پناه مي برد . اگر دراين كار هم موفق نشود خود را سر به نيست ميكند. صادق هدايت پس از سالها نوشتن به بيهودگي اينكار پي برد :‌باز ، هر كسي را هوسي در سر و كارري در پييش . اينبار به همزاد آينده خود پناه مي برد :‌«‌من محتاجم ،‌بيش از پيش محتاجم كه افكار خودم را به موجود خيالي خود ارتباط بدهم ». هدايت اميدوار است كه اين همزا د اين همدرد بااو همداستان خواهد بود :«‌فقط با سايه خودم خوب مي توانم حرف بزنم . او است كه مرا وادار به حرف زدن ميكند. فقط او مي تواند مرا بشناسد او حتماً‌مي فهمد. »‌بنابراين تا پايان شهريور 1320 قصه اي منتشر نمي كند .اكنون هر قصه را فاقد حقيقت مي داند. و خود او هم از قصه پردازي زده شده است .چه حكايتهايي راجه يه دوران كوزكي ،‌عشق وعاشقي ،‌عروسي و مرگ هست :‌« هيچكدام حقيقت ندارد. من از قصه ها و عبارت پردازي خسته شده ام . »

 بااين همه در سال 1316«‌گجسته اباليش »‌را در بمبئي از زبان پهلوي به فارسي بر مي گرداندو در سا ل1318 در تهران منتشر مي كند . در همين سال 1318 « ترانه ها ي عاميانه »‌را گرد مي آورد كه دنباله «‌اوسانه »‌است .در سال 1919مقاله چايكوفسكي را به مناسبت صدمين سال تولد آهنگسار بزرگ روس مي نويسد.به طوري كه مي بينيم همه اين كارها «‌بي خطر» و برا ي خالي نبودن عريضه است . برجسته ترين كار او در اين دوره مقاله مهم «‌در پيرامون لغت فرس اسدي »[50] است . برجسته ترين  كار او در آبانماه 1319 به چاپ مي رسد.مقاله حكايتگر احاطه او بر اصول نقد واژه شناسي و زبانشناسي است.

1321: افق سياسي كشور بازتر است . ايران در اشغال ارتشهاي بيكانه است و دولت قدرتي ندارد . حزب و روزنامه است كه مثل قارچ سر در آورده اندو گويندگان دل پري دوره بيست ساله را بيرون مي ريزند.صادق هدايت هم مجموعه قصه هاي  كوتاه «‌سگ ولگرد »‌رامنتشر ميكند . احتمالاً‌همه اين قصه ها پيش از اين نوشته شده است او از

هند به مجتبي مينوي نوشته بود كخبيش از بيست «‌نوول » آماده چاپ دارد. دورنمايه ها نيز عموماً‌همانها است كه در «‌بوف كور » هست . در قصه تاريكخانه مردي كه احتمالاً‌يك «‌بچه اعيان خسته و زرد از زندگي است » و مثل مردم معمولي نمي انديشد و رابطه اي با ديگران ندارد، از قيل و قال دنياي تازه به دوران رسيده شهر به گرمسار گريخته است . او از سر و صداي اتومبيلها و بوق و گرد و خاك آنها به اينجا پناه آورده است تا بوي زمين و يونجه درو شده را احساس كند ،‌صداي چرنده و پرنده را بشنود و مردم ساده و موذي دنيال قديم را ببيند. او پيش از اين اداي رجاله ها را در آورده و هر چهم را كه لذتهاي ديگران به درد او نمي خورد . «‌فقط افراد به قول خودشان متجد د»‌مي تواننددر اين جامعه اي كه «‌فراخور حرص و شهوت خود »‌درست كرده اند زندگي كنند.

قصه «‌ميهن پرست »‌هم كه در هند نوشته شده است از اين گونه درونمايه هاعاري نيست . سيد نصر الله ولي هفتادو چهار سال درد محله و شهر خود زيسته و تا كنون پااز مرز كشور بيرون نگذاشته است . تنها مسافرت او ،يك سفر سه روزه به دماوند است كه آن هم او را سخت خسته كرده است . چنين آدمي قرار است به هند برود . او از ترس در كشتي قالب تهي ميكند. او قات فراغتي كه پيش از مرگ فراهم شده فرصتي است تا او گذشته خود و فضلاي پيرامون خود را مرور كند،‌ولي چيز ديگري جز عوام فريبي و هوچي بازي تازه به دوران رسيده ها نمي بيند . مگر خود او در انجمن پرورش افكار ،«دوره مشعشع»‌رانستوده است ؟‌حتي برا ي آنكه داد نخنوري بدهد و به همگنان بفهماند كه كهر كم او كبودنيست ،‌رندانه «مادر ميهن را به بيمار رو به قبله اي تشبيه كرده بود كه رضاخان نجاتش مي دهد .» او مي داندكه بين متجددين و قديميها فرقي نيست ،«‌همه سرو به يك كربايند»،‌فقط عنوان آنها فرق مي كند.سابقاً‌به نجف مي رفتندو حجت الا سلام مي شدندحالابه فرنگ مي روندو دكتر بر مي گرددنند. كار همگي عوام فريبي است و همه حواسشان به شكم و زير شكم است.

او در همين سال 1321 رساله جغرافيايي «‌شهرستانهاي ايران »‌را نيز از پهلوي به فارسي بر ميگرداند.

1322: «‌كارنامه اردشير بابكان »‌را از زبان پهلوي ترجمه و منتشر مي كند . قصه كوتاه «‌آب زندگي »‌كه شيوه داستانهاي محاي نوشته شده احتمالاً‌در همين سال منتشر مي شود.

1323: متن پهلوي «‌زند وهومن يسن »‌را به فارسي برمي گرداند و منتشر ميكند. اين كتاب نيز در هند ترجمه شده است . يادداشتها ي فراوان اين اثر ،‌نشان دهنده پژوهشي ژرف و پيگير است .

1324: سا ل انتشار قصه بلند «‌حاجي آقا»‌است. مردي به نام منادي الحق ، شاعر شكسته و شوريده و ژنده پوش ،‌كه ا ز زبان هدايت  سخن مي گويد به حاجي ابو تراب مي توپد و عين گزارشگر بوف كور مي غرد :«‌در اين محيط  سفله پرور و رجاله پسند كه سما رجل برجسته آن هستيد د زندگي رامطابق حرص وطمع و پستيها و حماقت  خودتان درست كرده ايد..من در اين جامعه كه به فراخور زندگي امثال شمادرست شده نمي توانم منشا اثر باشم .»[51]

درونمايه جالب و دلالتگر ي كه «‌حاجي آقا »مطرح ميكند :‌«‌مشروطه !‌بر پدراين  مشروطه لعنت ‌!از ئقتي كه مشروطه شديم به اين روز افتاريم . آن دوره ها مردم پر و پايشان قرص برو ،‌بابا ننه داربودنند . حالاهمه دزديها و دغليها و پدر سوختگيها به اسم مشروطه ميشه . ما كه اين مشروطه رانگرفتيم ،‌ اين حقه بازيها را اجنبي به ما زور چپان كرد ».[52]

وقتي قضاياي شهريور 1320 پيش مي آيد ،‌حاجي و همه همپالكيهاي او از ترس شبانه فرار ميكنند. ولي همين كه آبها از آسيابها ميافتد «‌همه دردها و خائنها و جاسوسها و جانيها و همكاران حاجي كه با او همسفر بودند،‌پيروزمندانه به تهران برگشتند.»‌ [53]هدايت عصر خود را عصر دغلي و نادرستي و ايران زمان خود را «‌وطن دزدها و زندان مردم »‌ميد اند.

« حاجي آقا »‌قصه واقعگراي مهمي است كه با كمي دستكاري به صورت نمايشنامه درمي آيد . هدايت خود از اين موضوع اگاهي داشته و در متن قصه گفته است : «‌مثل اين بود كه اگر ،‌روزي بخواهند تأتر او را نمايش برهند از لحاظ صرفه جويي تزيين سي منحصر به يك هشتي باشد .»[54]

نقد بسيار مهم كتاب ويس و رامين »در همين سال 1324منتشر مي شود. مقاله در حدود 20صفحه و شامل مطالب سودمندي در تعريف رمان خلاصه داستان و يس و رامين ،‌اطلاعات عمومي و احوال شخصيتها ،‌بررسي عقايد اسلامي ، توجه به زبان شاعر ،‌مطالعه عقايد و افسانه هاي پيش از اسلام ،‌ذكر مواد فرهنگ توده ،‌اصطلاحات و مثلهاي مندرج در قصه است . بررسي از دقت فراوان ،‌دانش گسترده و نيز آشنايي هدايت بااصول نقد حكايت ميكند. مقاله منبع موثقي در زمينه مطالعه «‌ ويس و رامين »‌به شمار مي رود و تا امروز كساني از اين خوان گسترده به ده ها برده اند.

1325-1328: باز دوره سكوت فرا رسيده است . از كارهاي جالب اين دوره يكي ترجمه مقاله كوتاه « هنر ساساني در غرفه مدالها »‌ است كه به سال 1325منتشر مي شود ،‌ ديگري مقاله مفصل هفتاد صفحه اي به نام «‌پيام كافكا »‌است مقدمه «‌گروه محكومين »‌با ترجمه قائميان .

1329: رزم آرا شوهر خواهر هدايت نخست وزير شده است و مي گويد كه مي خواهد اصلاخات را از بالاشروع كند . هدايت د رنامه 22 ژوئيه 1950به دوستش شهير نورايي مي نويسد :« اينهم يك صحنه از كمدي جرير است كه حتماً‌به تراژدي ختم خواهد شد »،[55]چه پيشگويي عجيبي !‌چون ،‌چندي بعد رزم آرا به قتل مي رسد. نهضت ملي شدن نفت اوج مي گيرد . فدائيان اسلام به فعاليت خود مي افزايند . احمد كسروي در سال1324،‌عبدالحسين هژير درسال 1328و رزم آرا د رسال 1329ترور مي شوند. هدايت راهي فرانسه ميشود . گروهي گفته اند كه او از بازگشت تعصبات هراسيده است  .

1330: هدايت در روز 19يا 20فروردين 1330برابر با نهم آوريل 1951در حمام خانه اي واقع  در كوچه شامپيونه پاريس با گشودن شير گاز به زندگي پر رنج خود خاتمه مي دهد وموجودي او 1800فرانك دقيقاً‌ بها ي گوري است كه در پرلاشز برايش مي خرند. همه كارها را طوري ترتيب داده است كه پس از مرگ هم به كسي تحميلي نشود.او چه در سفر هند ،‌چه در اين آخرين سفر همه كتابهايش را فروخت . در خانه پدري زندگي ميكرد ،‌زن و زادو رودي نداشت .  در نامه دوازدهم فوريه 1937از بمبئي به مجتبي مينوي نوشت :«‌زندگي من همه اش حراج دائمي مادي و معنوي توده ،‌حالا هم دستم به كلي خالي است . با وجود كبر سن براي دندگي به اندازه طفل شير خواري مسلح نيستم …ديگران فقط چند خط شعر حفظ ميكنند ياسياق ياد ميگيرند يا جاكشي ميكنند، يك عمر با عزت و احترام به سرمي برند. در صورتي كه من اگر محتاج بشوم ، بروم روزي شاگرد قهوه چي هم بشوم ،‌بيرونم خواهند كرد.»[56] اين عاقبت كسي است كه در زبان پهلوي ،‌زبان فرانسه ،‌قصه نويسي ،‌نقد ،‌ زبانشناسي ،‌ واژه شناسي ،‌ مردم شناسي ،‌تخصص داشت ؛ زبان انگليسي و زبان عربي را به قدر كافي مي دانست ،‌در نقاشي دستي داشت . اين بنيانگذار رمان فارسي پيش از مرگ چنان تلخكام است كه همه نوشته ها يمنتشر نشده خود را پاره مي كند و در زنبيل ميريزد. بزرگترين تكه اي  كه از اين كاغذ پاره ها پيدا مي كنند،‌«‌جاده نمناك »‌ است . مهد ي اخوان ثالث ، كه از همه شاعران و نويسندگان روزگار ما ،‌بيشتر به او رفته است ،‌شعر دلنشيني در اين مورد سروده است .

روي جاده نمناك

اگر چه حاليا ديري ست كان بي كاروان كولي

از اين دشت غبارآلوده كـــــــوچيده ست ،

و طرف دامن از اين خاك دامنگير بر چيده ست ؛

هنوز از خويش پرسم گاه :

آه

چه مي ديده ست آن غمناك روي جاده نمناك؟

زني گم كرده بويي آشنا ،‌و آزار دلخواهي ؟

سگي ناگاه ديگر بار

وزيده بر تنش گمگشته عهدي مهربان با او

چنان چون پار ياپيرار ؟

سيه روزي خزيده در حصاري سرخ ؟

اسيري از عبث بيزار و سير از عمر

به تلخي باخته دار و ندار زندگي را در قماري سرخ ؟

و شايد هم درختي ريخته هر روز همچون سايه در زيرش

هزاران قطره خون بر خاك روي جاده نمناك ؟

چه نجوا داشته با خويش ؟

پيامي ديگر از تاريك خون دلمرده سودا زده ،‌ كافكا ؟

-         ( درفش قهر ،

نماي انتقام ذلت عرق يهودي از نظام دهر ،

لجن در لج ،‌لج اند ر خون و خون در زهر.)-

همه خشم و همه نفرين ،‌همه درد و همه دشنام ؟

درود ديگري بر هوش جاويد قرون و حيرت عصياني اعصار

ابر رند همه آفاق ،‌مست راستين خيام ؟

تفوي ديگر ي بر عهد و هنجار عرب ،‌ ياباز

تفي ديگر به ريش عرش و بر آيين اين ايام ؟

چه نقشي مي زده ست آن خوب

به مهرو مردمي يا خشم يا نفرت ؟

يه شوق و شور يا حسرت ؟‌

دگر بر خاك يا افلاك روي جاده نمناك ؟

دگر ره مانده تنها باغمش در پيش آيينه

مگر آننازنين عياروش لوطي ؟

شكايت مي كنند زانعشق نافرجام ديرينه

وز او پنهان ، به خاطر مي سپارد گفته اش طوطي ؟

كدامين شهسوار باستان مي تاخته چالاك

فكنده صيد برفتراك روي جاده نمناك؟

هزاران سايه جنبد باغ را ،‌چون باد برخيزد

گهي چونان ،‌گهي چونين .

كه ميداندچه مي ديده ست آن غمگين ؟

دگر ديري ست كز اين منزل ناپاك كوچيده ست،

و طرف دامن از اين خاك برچيده ست.

ولي من نيك ميدانم ،

چو نقش روز روشن بر جبين غيب مي خوانم ،

كه او هر نقش مي بسته ست ،‌يا هر جلوه مي ديده ست ،

نمي ديده ست چون خود پاك روي جاده نمناك

تهران –ارديبهشت 1340

روانشناسي و سياست

اساس تحليل ها ي روانشناختي از هدايت و آثارش حتي بر چنين شواهد مستقيمي مانند نامه هاي شخصي يا تخيلي استوار نبوده است . به راستي ،‌بسياري از جزوات و مقالات در اين زمينه كاملاً‌ يا عمدتاً بر پايه بوف كور قرار دارند و مؤلفان آنها ترجيح داده اند ارزش ساير شواهد ادبي راكه مي توانسته  است در چنين پژوهش هايي به كار آيد ناديده انگارند:«زني كه مردش را گم كرد»، كه درآنزن يامازوخيست است يا لايق شلاق خوردن و از آن هم لذت مي برد ؛ «‌سه قطره خون »‌كه مرد جوان قهرمان آن گربه نري را به خاطر اين كه دنبال گربه ماده اوست با تير مي زند؛‌ «‌عروسك پشت پرده »، داستان مردجواني كه عاشق يك مانكن بي روح مي شود ؛‌«‌تاريكخانه »،‌درباره عزلت گزيني كه ميگويد آرزويش بازگشت به امنيت رحم مادرش است ؛ «‌سگ ولگرد »‌كه سرنوشت اورا طعنه گرگ ها ميكند ،‌و دلتنگ محبت و آسايش دوران طفوليت خود است ؛ و بسيار ي «‌موارد »‌ ديگر .بنابراين ،‌در مورد هدايت ،‌ بر خلاف كافكا ،تفسير روانشناختي معمولاً‌كم مايه بوده و بخش اعظم شواهدي‌ كه مي توانسته است به كار آيد ناديده  گرفته شده است . در واقع انسان پيش از آنكه به سبب تحليل هاي روانشناختي از هدايت خوشوقت ياناراحت شود از حالت خشم و برانگيختگي كه چنين تفسيرهاي اغلب در دوستداران هدايت بر مي انگيزد متعجب مي شود .

فرض كنيم كه هدايت و كافكا هر دو به عقيده اديپي يا نوع اختلال عصبي از اين قبيل دچارند. با وجود اين ،‌هنوز هم مي خواهيم بدانيم كه انگيزه آنها در نوشتن چه بوده و چرا مشخصاً مطالبي راكه نوشته اند ، توشته اند . تفسيرهاي روانكاوانه به خودي خود قادر به توضيح روان ـ داستانها ي هدايت نيز نيست ،‌ چه رسد به آن آثار واقع گرايانه و رمانتيك كه هيچ شرحي از حالت هاي روحي خود او در آنها يافت نمي شود . اطلاع داشتن از نحوه تكوين شخصيت و تاريخچه شخصي مولف يا لااقل يكي از اين دو طبيعتاً‌ مهم است ،‌ ليكن همه چيز را درباره كتاب هاي او به ما نمي گويد . مازوخيسم منسوب به روسو (يا ناتواني جنسي اواخر عمر او )‌تجربه تلخ روبسپير از مدرسه ،‌بيمار ي جسمي و مشكلات مالي ماركس ،‌گرايش احتمالي به زنا با محارم در نيچه ،‌تجربه كوركي ساربر از اداهاي بورژوايي پدربزرگش ،‌ واقعيت ها و فرضيه ها يي است كه در اين باره كه اساساً چرا روسو مي نوشت ،‌يا چرا به جاي در جامعه بورژوايي و (سرانجام )‌حتي خود ادبيات دست به خودكشي نزند ،‌چيزي به ما نمي گويد .

به هر جهت بخش قابل توجهي ا زعناصر غالب در هدايت شناسي «‌اجتماعي و سياسي » بوده است و نه رواني ،‌رمزي ومخفي . قبلاً‌ نظريه مشهور «‌ يأس ـ اميدواري ـ يأس » درباره زندگي و آثار او ،‌و توجيه صرفاً‌ سياسي آن را به بحث كشيديم . البته نمي توان  انكار كرد كه در برخي دوره هايزندگي روحيه او بهتر بوده است و در برخي ديگر بدتر. هدايت هرگز نسبت به اوضاع اجتماعي  وسياسي بي اعتنا نبود . مخالف رضا شاه بود ،‌از استعفاي او و برآمدن حزب توده و در طول واقعه شكست آذربايجان از آن حزب بريد ليكن ، او يك موجود سياسي نبود ،‌اعتقادات ايدئولوژيك نداشت و هرگز تحت هيچ شرايطي نمي توانست نويسنده متعهد باشد . مهمتر از همه ،‌ او به آزادي و آزادي تفكر خودش بسيا ربيش از اين متعهد باشد . مهمتر از همه او به آزادي تفكر خورش بسيار بيش از اين قبيل مسائل ارج مي نهاد . و سنجش ارزش آثار او بر اساس پس زمينه سياسي آنها كاري كه منتقدان توده اي كرده اند ، وارونه ديدن قضيه است . زيرا او بهترين آثار خود را با همه تنوعشان در دوره هاي به اصطلاح يأس خود نوشت ،‌يعني دهه 1310و نيمه دوم 1320. واقعيت تولد و رشد او در خانواده اي اعياني مسلماً‌بايد بر وضع اجتماعي و نيز ماهيت ارتباطات اجتماعي او اثر نهاده باشد ، و البته ضرر آن بيش از نفعش بود . اما به هر حال اين واقعيت توضيح نوعي و كيقيت آثار او از حد بديهيات فراتر نمي برد ،‌زيرا ،‌بر خلاف نويسندگاني مانند حجازي ،‌فرديت او بر سوابق اجتماعيش غلبه دارد . عجب آنكه ،‌كميساروف ظاهراً‌ ادعايي تعارف آميز كرده و هدايت را «‌نماينده خرده بورژوازي »‌ايران خوانده است . اين ارزيابي رامي توان چنين تعبير كرد كه هدايت گر چه از اعيان بود نماينده منافع و يا ارزشهاي طبقات متوسط پايين بود، ادعايي كه در برابر واقعيت هاي زندگي و آثار هدايت رنگ مي بازد .

شخصيت و ادبيات

سابقه حساسيت هدايت وضع « انسان و حيوان » را مي توان تانوجواني وي و مسلماً‌تا وقتي كه رساله اي  به همين عنوان نوشت و منتشر كرد و تجليل او از مرگ به شيوه اي سريع و فصيح د ردرساله اي كه در 24 سالگي درباره «مرگ »‌نوشت  بيان شده است . مشكلي را كه در تطبيق دادن خود با كار منظم داشت مي توان در سرگرداني هايش در بلژيك و فرانسه بازگشت به ميهن بدون حتي يك مدرك دانشگاهي و رد پيشنهاد بازگشت به اروپا و تحصيل در هر رشته اي كه بخواهد ، مشاهده كرد. با گرايش به خودكشي او براي اولين بار وقتي در 25 سالگي خود را به درون رودخانه مارن افكندمواجه ميشويم .در مجموع ،‌جواني خجالتي ،‌خودنما و مغرور و همواره در جستجوي كمال بود و اين خصوصيات را در رفتار او در طول زندگي و محتواي آثارش مي يابيم . او نه حاضر به «‌گدايي » از زنان بود و به از «‌زورمندان زمين و آسمان » ؛ كمي قدرشناسي به شرطي كه عادلانه و آزادانه صورت مي گرفت كافي بود تا غرق در شادي شود ،‌در غير اين صورت سكوت تنهايي و رنج را ترجيح ميدهد. خشم ، بيزار ي و ، اگر بخواهيد تلخكامي كه در تعدادي از نامه ها ،‌طنزها و روان داستانهاي او فاش ميشود از يك نخوت طبيعي سرچشمه نميگيرد،‌بلكه حاصل تصادم غرور ذهني ومناعت طبع او از يك سو و از خود بيگانگي عيني و محروميت او از سوي ديگر است .او مشكل جنسي نداشت ،ليكن هيچ مدركي دال بر رابطه عاشقانه در زندگي او وجود ندارد ، به نظر هم نمي رسد كه هرگز از چنين تجربه اي برخوردار شده باشد باچنان شدتي مردان و زنان «تشنه شهوت »‌را به باد استهزا مي گرفت كه انسان به اين فكر مي افتادنكندپنهاني افسوس خجالتي بودن خود  و عدم توانايي اش به برقراري روابط نزديك با زنان رامي خورده است .

او در همه جنبه هاي زندگي مصالحه ناپذير بود. آنچه را احساس مي كرددرست است مي گفت ،مينوشت و انجام ميداد و با در هم شكستن قواعد ( اكثراً نامكتوب ) خانوادگي و اجتماعي مهارت عجيبي در دشمن تراشي براي خود داشت او در اقليت مطلق بودو در آن واحد رو در روي هئيت حاكمه ادبي وسياسي و نيز هئيت حاكمه اپوزيسيون قرار ميگرفت ليكن از واكنش خصمانه آنها حيرت ميكرد ،‌زيرا هيچ انگيزه آجلي نداشت و احساس مي كرد كه با شرافت و درستي انساني آزاده عمل مي كند . به همين دليل نيز در نامه هايش از يك «‌فضاي خفه »،از كمبود«‌تنفس »‌،‌از اينكه « ورطه وحشتناكي توليد شده كه حرف همديگر را نمي فهميم » سخن ميگويد . او با همه انواع موانع فكري مخالف بود و اهميتي نمي داد كه به نام چه كسي و زير كدام پرچم يا ايدئولوژي به كار گرفته شده اند.      

بنابراين او مخالف درون گروه مخالفان بود. يك مهاجر دروني بيگانه اي در ميهن خويش . چنين پديده اي خاص هدايت ،‌ايران ، نويسندگان و هنرمندان ،‌يا حتي مردان شهير نيست . آنچه او را ـ علاوه بر داشتن اين ويژگي هاـ يگانه  مي كند اين است كه او ايراني ،‌مرد زمان خود ونويسنده اي با استعداد بود كه بيش از هر چيز اين استعداد را با حرف زدن با خودش به كار برد . اظهارات معروف راوي بوف كور مبني بر اين كه براي سايه خودش ،‌ گرايشي كه از برخي آثار ديگر او ،‌حتي از « داش آكل »‌نيز مي توان فهميد . اين انگيزه بيش از آنچه به قصد تحليل خود صورت گيرد يك عمل تقريباً ارادي د رمعرفي خود است كه طي آن تجربه هاي زندگي واقعي او تشريح نمي شود . بلكه دروني ترين احساسات او از طريق داستان بيرون ميريزد به اين مفهوم است كه هدايت نيز مانندكافكا به «‌نفس ادبيات »‌ تبديل مي شود؛ و از همين رو باز مانند كافكا ،‌ليكن به شكلي پوشيده تر ـ آرزو مي كندكه هرچيز ديگري باشد ، يعني ،‌مثل بقيه آدمها ( آدم ها ي عادي تر )‌باشد ، زني را پيدا كند و عاشق او باشد ،‌بيرون از دايره دوستان شخصي نيز از مقدار قدر شناسي نيز بهره مند شود و به واسطه آنچه در نهايت نبوغ او محسوب مي شود رنج كمتري ببرد . او مانندويلونيست رقت انگيز كوتاه و نه چندان معروف « تجلي »‌از اين كه مي ديد وقتي با ويلونش تنهاست آنقدر خوب مي نوازد ،‌ليكن درهنگام تلاش براي برقراري يك خط ارتباطي مستقيم باديگران آنقدر ناتوان است ،رنج مي كشيد . ادبيات براي اوهم وسيله ارتباط بور و هم پرده اي از دود كه مي كوشيد روح عذاب ديده ي خود را پشت آن پنهان كند،‌ليكن در بخش اعظم آنچه مي خواست پنهان كند ناگزير خود رانشان ميداد . از ادبيات هم به عنوان پوششي برا ي حساسيت هاي نامعمول خود ادبيات فرو مي رفت و از جهان بيرون فاصله ميگرفت .

اين مطلب با مطالعه روان ـ داستانهاي او به مراتب راحت تر قابل تشخيص است تا ساير آثارش كه درباره زندگي مردمان معمولي است ،‌و البته از داستان ها ي رمانتيك ناسيوناليستي اونيز مي توان به اين نكته پي برد . روان داستانهاي او آميزهاي از سمبوليسم ،‌رئاليسم وسوررئاليسم به درجات مختلف است و به مصادر مجرد و جهان  شمول ميپردازد  كه در قالب داستاني و محلي عرضه مي شود.

ا زسوي ديگر ، حاصل طرح هاي او از زندگي مردمان معمولي مي توان داستان سرايي به مفهوم رايج اين كلمه دانست و اين داستان ها چنان واقع گرايانه است كه باعث مي شود مولف مقام يك ناظر «‌بي طرف »‌ را پيدا كند . اين داستان ها عمدتاً درباره ديگران است؛ و روان ـ داستانها اكثراً درباره مولف البته در چند داستان نيز تداخل مضمون و سبك ديده مي شود . ليكن تضاد ميان دو گروه روان ـ داستان ها و داستان ها ي محض به همان شدت از حيث مضمون و سبك روشن است كه ميزان دخالت نسبي مؤلف در آنها . حال آنكه مسائل ، اوضاع و وسواس هاي راوي در بوف كور عزلت گزين در «‌تاريخانه »، محسن د ر«‌بن بست »‌با دروني ترين احساسات و ناكامي هاي مولف پيوندي بسيار قوي دارد . او (درست بر خلاف يك نويسند ه متعهد درباره زوار مشهد ياكربلا ديدگاه ها و احساسات نيرومندي ابراز نميدارد . در واقع ،‌فقط در طنزهاي اجتماعي و ادبي ونمايشنامه ها و داستان هاي كوتاه و رمانتيك ناسيوناليستي خود تا آستانه متعهد بودن (به همان مفهوم رايج آن )پيش ميرود.

مختصر اينكه روان ـداستان هاي هدايت اساساً نمادپردازانه و سوررئاليستي است ، داستان هاي محض او واقع گرايانه است .نمايشنامه ها رمانتيك است ،‌و طنز اوتمثيلي . به اين ترتيب ، او در مضمون و سبك نويسنده اس «‌التقاطي » است در هين اينكه روان ـداستان ها به مراتب بيش از باقي آثارش نماينده حالات روحي و دل مشغولي هاي اوست . هدايت صرف نظر ازهنر نويسندگي ،‌مردي محقق و فاضل بود وپژوهش هاي او درباره فولكلر فارسي در زمان حيات به قد رداستان هايش براي او شهرت به ارمغان آورد . با ادبيات كلاسيك فارسي به خوبي آشنابود و انعكاسش را مي توان در تحقيقا ت او درباره خيام وهمچنين نقدهاي ادبي اش ديد. اوآنچنان كه درباره جمالزاده و (حتي باقوت بيشتر ) آل احمد مي توان ادعا كرد سبكي نو در نثر هدايت عاري از خطاهاي صوري نيست و سبك او بسته به نوع  كار دستخوش تغيير مي شود . با وجود اين و به طرق گوناگون نثر او از ويژگيهاي خاص خودش برخوردار استو اين مطلب را از نامه هاي اومي توان دريافت .

به اين ترتيب ،‌هدايت ذاتاً نميتوانست واضع يك نظام بنيانگذار يك مكتب يارهبر يك نهضت ادبي با تعريف مشخص باشد . و هر چند ممكن است تناقض گويي جلوه كند، دليل تأثير همه جانبه اي كه بر نويسندگان مدرن و روشنفكران عصر خودو نسل بعدي گذاشت همين بود.  در تعدادي از كارها ي اولي چوبك و آل احمد ،‌براي مثال در «‌عدل »‌ نوشته چوبك و «‌بچه مردم »‌نوشته آل احمد ، بيش از آثار بعدي تأثير داستان هاي محض هدايت مشخص مي شود ،‌ليكن در زمينه تقليد از روان ـ داستان ها ياطنز او تلاش جدي صورت نگرفته است. به عبارت ديگر رفتار و آثار او به طور كلي ،‌و نه الزاماُ يك اثر خاص او بركساني كه او راميشناختندو يا آثارش رامي خواندند تأثير ميگذاشت و اگر چه بالغ بر پنجاه سال است كه هدايت درگذشته اما سايه او هنوز بر سر داستان مدرن فارسي گسترده است .

هدايت يك نويسنده ايراني عصر خود بود ليكن در ضمن انساني حساس بودكه ماهيت افكار و رنج هايش به مراتب از يك محدوده زماني و مكاني خاص آنسوتر مي رفت . از اين نظر مي توان او را براي مثال باخانم سيمون وي ـ‌روشنفكر فرانسوي غير عادي كه معاصر او بود ـ‌مقايسه كرد . سيمون وي به همان ميزان كه هدايت از رضا شاه بدش مي آمد  با سرمايه داري زمان جنگ فرانسه مخالف بود. به اميد پيشرفت به حزب كمونيست فرانسه پيوست ليكن به زودي آن را برك كرد و در اين باره گفت كه اگر آنها به قدرت برسند«‌باز هم سركوب ميكنند،‌چنانكه در روسيه كردند.» درجنگ داخلي اسپانيا شركت جست ، درباره فلسفه ،‌ سياست وجامعه آثار ارزنده اي به جا گذاشت و به دست يك راهب غير عادي تقريباً به مذهب كاتوليك درامد . درطول جنگ به نهضت مقاومت فرانسه پيوست ،‌ عاقبت از انگليس سر در‌آورد،‌و در آنجا در اثر تحليل رفتن قواي جسماني اش به واسطه بيماري سل درگذشت در حالي كه از غذا خوردن منتناع ميكرد .(سال 1943) مرگ اورسماً‌خودكشي تلقي شد. سيمون وي در همه عمر خود از هنگام بلوغ از سردردها ي حاد ،‌فشار عصبي ، سرگيجه و خستگي ميناليد. او يك بار نوشت «‌آدم به خاطر خودش هم كه شده نياز به اين داردكه ديگران قدر كارش را بدانند ».بين يادداشت هاي لندن او ابيات زير از يك شعر فارسي نقل شده است :

«از چه رو ،‌در وقت بيمار ي ،‌هيچيك به عيادتم نمي آييد

كه اگر خادمي از شما بيمار شود من به ديدارش مي شتابم ؟

براي من جفا كارتر از بيماري تحقير شماست .»

اين ابيات به خوبي ممكن بود از زبان هدايت و در اشاره به وضع خود او شنيده شود زيرا او نيز تا وقتي كه زنده بود به ندرت با تفاهم رو به رو شد و از بابت آنچه بود ،‌آنچه كرد و آنچه به خاطرش رنج برد،‌به ندرت از او قدرداني شد . هدايت زندگي غم انگيزي داشت ليكن ميراث بزرگي برجا ي نهاد . شايد شكست زندگي او بهايي بود كه براي توفيق آثارش بايد پرداخته مي شد.»


منابع و مآخذ :

1- نوشته هاي بي سرنوشت ، ندوشن

2- ياس فلسفي ، رحيمي

3- هدايت ،‌نوشته ها ي پراكنده

4- كتيرايي ، كتاب صادق هدايت


فهرست مطالب

عنوان                                           صفحه

مقدمه ..................................... 1

به نويسنده بوف كور ........................ 2

سرشاري بين در جهان ......................... 3

روي جاده نمناك ............................ 34

روانشناسي و سياست ........................ 36

شخصيت وادبيات ............................ 38